محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

فندق مامان حسام کوچولو

نماز وصلوات

پسر گلم از مزایای هر شب حرم رفتن ما توی ماه مبارک این بود که شما صلوات فرستادن رو یاد گرفتی. تا بهت می گم صلوات بفرست می گی اوو ،وآروم آروم لب میزنی ومن بقیه ش رو می فرستم.خیییییلی خوشمزه می گی.وقتی صلوات می فرستی می خوام بخورمت . از دیروز هم یاد گرفتی تا مهر نماز رو می بینی یا می خوریش یاسر تو می زاری روش ومثلا نماز می خونی. گاهی وقتا هم با فاصله از مهر سرتو میزاری زمین ونماز می خونی.این عکسای دیشبه که با هادی پسر عمو حسین رفتیم جمکران. وشما مثلا داری نماز می خونی. قربون اون صورت چرکت                    &n...
25 شهريور 1392

عید سعید فطر

                          عيد فطر، عيد پايان يافتن رمضان نيست . عيد برآمدن انساني نو از خاکسترهاي خويشتن خويش است، چونان ققنوس که ازخاکستر خويش دوباره متولد مي شود. رمضان کوره اي است که هستي انسان را مي سوزاند و آدمي نو ؛با جاني تازه از آن سر بر مي آورد . عيدفطر ؛ شادي برای رفتن رمضان نيست بلکه برای آمدن روز نو روزي نو و انساني نو است . بناست که رمضان با سحرها و افطارهايش با شبهاي قدر و مناجاتهايش از ما آدمي ديگر بسازد . اگر درعيد فطر در نيابيم که از نو متولد شده ايم، اگر تازگي را درروح خود احساس نکنيم، عيد فطر ؛ عيد ما نيست.       ...
25 شهريور 1392

سبزی بازی

دیشب خونه مامانی خیلی جیغ میزدی خاله فاطی برای اینکه صداتو بخوابونه گذاشتت وسط سبزیای مامانی تا بازی کنی ومامانی طفلک مجبور شد دوباره سبزی ها رو بشوره.                                                                                    &n...
25 شهريور 1392

پیک نیک

سلام گل مامان شب جمعه عمو رضا با بچه ها(دختر عمه ها یعنی راحله وفایزه با همسر وبچه هاشون،دختر عمو یعنی حوریه وآقا مهدی همراه با خودش وشیما ومن بابایی وشما) قرار گذاشت که صبح ساعت 8 بریم بیرون. منم بعداز اینکه از خونه مامانی اومدیم سریع کارامو کردم ووسایل صبح رو حاضر کردم .تا 3داشتم راه میرفتم. صبح ساعت 7.30 بیدار شدیم ،حاضر شدیم تا عمو رضا اومد دنبالمون. تا در خونه رو باز کردیم شما که تو بغل من بودی از خواب بیدار شدی. فکر کنم تا 10توی شهر بودیم .وبالاخره راه افتادیم .نمی دونستیم کجا بریم.خیلی توی روستا های اطراف شهر گشتیم آخرش هم یه جایی زیر درختای کنار جاده نشستیم.اما انصافا جای دنج و خلوتی بود. راحله وفایزه سری...
25 شهريور 1392

گلم بی حاله

سلام گل مامان امروز سه شنبه 7شهریوره .شما از جمعه شب دم دل داشتی.منم روز شنبه رفتم خونه مامانی  چون می ترسیدم بدتر بشی .شنبه شب هم دوباره بالا آوردی.اما دیشب وپری شب بالا نیاوردی.حالت خوب بود .خاله فاطی و خاله اعظم هم اومدن پیشمون تا مواظب شما باشن .عزیز هم خونه مامانی موند به خاطر شما.خاله کبری وعمه عصمت هم اومدن بهت سر زدن. راستی دایی حمید رفته بود شمال دیشب اومد. دیشب شام خونه عمه رباب دعوت بودیم وبعدش اومدیم خونه. ساعت 2بود که خوابیدی.و امروز هم تا 12 خواب بودی. بعدش هم با خاله اعظم رفتی خونشون.بابایی هم وقتی از سر کار اومد آوردت خونه. اما هنوز بی حالی وچیزی نمی خوری. نمی دونم چکارت کنم ؟    &...
25 شهريور 1392

عکسای گل پسرم

بازم لب تاپ              هورااااااااااا                           زیر رورئک گیر کردم            کمک.......            بااین کیف خوشملت کجا می ری؟            ماشین بازی            پیاده نشوووو    ...
25 شهريور 1392

می ریم دکتر

خوشگلکم روز دوشنبه 13 شهریور بردمت مطب دکتر پهلوانی .نسبت به ماه گذشته 300 گرم وزن اضافه کرده بودی یعنی الان 8.060 شدی .فکر کردم زیاد خوب نیست اما دکترت گفت برای شازده پسر شما با این درجه شیطنت خوبه .ودر کل راضی بود .بعد از چند ماه این اولین بار بود که از مطب دکتر خوشحال بیرون میومدم . حالا برات بگم از ساندویچ خوردنت : چند روز پیش خونه مامانی برات سوپ پختم نخوردی،فرنی درست کردم نخوردی،اعصابم خورد شده بود کم مونده بود گریه کنم محمد خاله فاطی رفت برای خودش ومحمد علی فلافل خرید اونا داشتن می خوردن که شما هم جیغ می زدی و می خواستی.منم مجبور شدم از نونش کم کم بهت بدم قربونت برم با چنان اشتهایی می خوردی انگار چند وقته که...
25 شهريور 1392

جمعه روز تعطیل

نفسم هفته گذشته با دلهره بی حالی شما برامون گذشت.اما هرچی به آخر هفته نزدیک می شدیم شما بهتر میشدی .خدا روشکر خاله فاطی روز چهارشنبه حالت تهوع وسر گیجه داشت کارش به دکتر رسید وبعد هم خونه مامانی استراحت کرد دیشب که رفتیم اونجا قرار شد که همه با هم جمعه بریم بیرون تا یه هوایی عوض کنه. توی راه که میومدیم خونه خوابت برد منم خونه که اومدیم وسایلمونو حاضر کردم برای صبح. من وبابایی نماز صبحمونو خوندیم تا اومدیم بخوابیم صدای خنده جنابعالی در اومد.از خواب بیدار شدی و خوابو از سر ما هم بردی .فکرشو بکن از ساعت یکربع به6 تا7 و10 دقیقه داشتم لالایی میگفتم تا خوابت برد دهانم کف کرد.گذاشتمت توی تخت تا اومدم بخوابم پاشدی نشستی....
25 شهريور 1392

خوشگل من داره می ره دد

  پسرم کلاه به سر کجا می ری؟؟؟                            آروم تر صبر کن منم بیام                          با این عجله کجا می ری؟؟؟                          میری خونه خاله اعظم؟؟؟     &nb...
25 شهريور 1392