محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

فندق مامان حسام کوچولو

3ماهگی نی نی

 نفسم وقتی وارد ماه سوم شدی بردمت پیش دکتر دانشمند.وزنت 5.660 شده بود. فقط 200گرم اضافه کرده بودی. دکتر ازوزنت راضی نبود.به خاطر بازیگوشی زیادت شیر نمیخوردی وهمین سبب شدکه تو این ماه زیاد وزن نگیری.دکتر میگفت بهش شیر خشک بده اما من گوش نکردم وباهر ترفندی بود با شیر خودم سیرت می کردم.اما می فهمیدم زیاد وزن نمی گیری.خیلی جوش میکردم... چه عروسکایی......                                              ...
25 شهريور 1392

40روز خونه مامانی

        گل پسرم تا روز چهلم شما ما خونه مامانی بودیم.20روزت که بود یعنی روزدوم ماه ذی الحجه برات مولودی گرفتیم .    25روز از تولد شما گذشته بود که من و بابایی شما رو پیش مامانی گذاشتیم ورفتیم عروسی پسر عمو حسین(هادی) .جات خیلی خالی بود همه سراغتو میگرفتن . دقیقا روز چهلم شما مامانی وباباشکری با عمه عصمت رفتن مشهد وماهم اومدیم خونمون  ومن موندم ویه شازده پسر... روز مهمونی خودت    یادبود  تولدم ...
25 شهريور 1392

2ماهگی نی نی

                     عسلم بعد از تولد شما زندگیمون خیلی شیرین تر شده اما خونمون شده بازار شام. هیچی سر جای خودش نیست.اصلا به کارام نمیرسم.هنوز یاد نگرفتم با حضور شما با کارام چطور کنار بیام. اولین روزی که وارد دو ماه شدی با مامانی رفتیم تا شما واکسن بزنی.اون روز وزنت5.460گرم بود. بعد از زدن واکسن یه کم گریه کردی اما اروم شدی.3روز خونه مامانی موندیم چون میترسیدم بیام خونه تب کنی اماشب سوم اومدیم خونه وبازم من موندم ویه شازده...   ...
25 شهريور 1392

4 ماهگی نی نی

گل پسرم امروز یعنی 18 بهمن شما قدم گذاشتی توی 4ماه.ودوباره بردمت برای واکسن.البته دیروز بردمت دکتر .وزنت 6.150گرم شده بود.ودکتر اصلا راضی نبود. .شیطنت زیادت باعث میشه شیر کم بخوری وسریع هضم کنی وزیاد وزن نگیری. همه دوستت دارن ومیگن خونت شیرینه .اصلا غریبی نمیکنی وتو بغل هیچ کس هم گریه نمیکنی مادر جون میگه کارایی که انجام  میدی بیشتر از سنت هست. ما مدام برات صدقه میزاریم. من و باباجی م اااااا مهمونی... من و دوست دخترم تو خواب چقدر تو نازی                       &nb...
25 شهريور 1392

5ماهگی نی نی

دردونه من امروز وارد ماه پنجم زندگیت شدی صبح اول وقت با خاله فاطی بردیمت دکتر . وزنت 6.300گرم بود وبازم دکتر راضی نبود برات ازمایش ادرار داد اما سالم بود شب وروز گریه می کردم وغصه می خوردم که چرا وزن نمی گیری. بردمت پیش دکتر پهلوانی اون هم میگفت خیلی بازیگوشی. وگفت که برات سرلاک رو شروع کنم. بچه لجوجی نبودی خیلی اروم اما بازیگوش.برعکس نی نی دایی که اصلا تحرک نداره من ودوستام  وای خوراکی...         منم ببرید                   ...
25 شهريور 1392

6ماهگی نی نی

قند عسلم چند روز پیش بردمت دکتر.خدا رو شکر هیچ مشکلی نداشتی.تمام مراحل رشدت وبه خوبی طی کردی به جز وزنت .6.500وزن خوبی برای شما نبود.وبازم غصه خوردن من شروع شد از این ماه کم کم شیر خشک و برات شروع کردم . وقتی فکر می کنم میبینم داره کم کم نیم سال از تولدت می گذره و تو روز به روز شیرین تر می شی. با حضور تو زندگی برامون لذت بخش تره.از ماه پیش یاد گرفتی بشین پاشو می کنی .دست زدن هم داری یاد میگیری . یه کمی هم پول میری .اولین روزی که وارد 6ماه شدی با مامانی رفتیم واکسن شما رو زدیم برای این واکسن خیلی اذیت شدی عمه عصمت ظهر که اومد خونه مامانی بهت سر بزنه برات نعنو بست خدا خیرش بده خیلی برات بهتر شد.اما تا 3روز تبت پایین نی...
25 شهريور 1392

9 ماهگی نی نی

نفسم 9ماهگیت مبارک این ماه بردمت پیش دکتر پهلوانی وزنت7.500بود. به نظرت برای یه بچه 9 ماهه خوبه؟ ا صلا از وزن وقدت راضی نبود می گفت فقط دور سرت رشد کرده داروی تقویتی برات نوشت تا بهت بدم.بازم خیلی جوش کردم اما چه فایده... دکتر هم قبول کرد که خیلی شیطونی. من رفتم توی رختخواب   خوش به حالت چه خواب نازی پسر دایی م اومده خونمون دعوا دعوا یکی منو ببره دوربین وبده من وعروسکام                         ...
25 شهريور 1392

8ماهگی نی نی

خوشگل من 8ماهگیت مبارک. پسرم داری کم کم بزرگ میشی و روز به روز شیرین تر.والبته شیطون تر.دیگه برام دست میزنی بابا که بغلت میکنه رو شونه م میزنی ومثلا صدام می کنی.صدا ها رو سعی می کنی در بیاری برات بعضی غذا رو درست میکنم وبه زور و خیلی کم می خوری .وقتی می برمت سر یخچال ذوق میکنی .اما هنوز با نی نی دایی دعوا نمی کنی .نهایتش اینه که موهای همدیگه رو می کشید.شبا ساعت 12می خوابی وصبح ساعت10بیدار می شی.اما اصلا به کارای خونه نمیرسم .مگر شبا که بابا خونه باشه و شما رو نگه داره. حالا عکسای این ماهت رو ببین : من وپسر دایی م بفرما رو مبل من.... چشماموووو ....  اقای شاکی  &...
25 شهريور 1392

7ماهگی نی نی

قند عسلم توی این ماه همراه با شیر خودم شیر خشک هم می خوری خیلی شیرین شدی اگر مهمونی برم وشما رو نبرم همه سراغت رو میگیرن کارهایی که میکنی بزرگتر از سنت هست.خدا رو شکر به زندگی ما رنگ بوی تازه ای دادی. شعر حسنی رو خیلی دوست داری با اون شیر می خوری و اروم می خوابی هنوز عمه عصمت زحمت حمام شما رو میکشه هر روز که میرم خونه مامانی بهش زنگ میزنم ومیاد شما رو می بره حمام .حمام رفتن و اب بازی رو خیلی دوست داری. اما شیر خوردن وابدا... 23      اردیبهشت تولدحضرت زهرا سالروز ازدواج من وبابایی وروز مادر بود مامانی گلم دوستت دالم منم محمد حسام لاستی سالگرد ازدباجتون مبالک.   &n...
25 شهريور 1392