محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

فندق مامان حسام کوچولو

پیک نیک

1392/6/25 17:56
1,046 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل مامان

شب جمعه عمو رضاniniweblog.com با بچه ها(دختر عمه ها یعنی راحله وفایزه با همسر وبچه هاشون،دختر عمو یعنی حوریه وآقا مهدی همراه با خودش وشیما ومن بابایی وشما) قرار گذاشت که صبح ساعت 8 بریم بیرون.

منم بعداز اینکه از خونه مامانی اومدیم سریع کارامو کردم ووسایل صبح رو حاضر کردم .تا 3داشتم راه میرفتم. صبح ساعت 7.30 بیدار شدیم ،حاضر شدیم تا عمو رضا niniweblog.comاومد دنبالمون. تا در خونه رو باز کردیم شما که تو بغل من بودی از خواب بیدار شدی.

فکر کنم تا 10توی شهر بودیم .وبالاخره راه افتادیمniniweblog.com .نمی دونستیم کجا بریم.خیلی توی روستا های اطراف شهر گشتیم آخرش هم یه جایی زیر درختای کنار جاده نشستیم.اما انصافا جای دنج و خلوتی بود.

راحله وفایزه سریع آبگوشت بار گذاشتن.عمو رضا niniweblog.comهم تخم مرغ درست کرد بابایی هم مسؤل آتیش بود.مردا هم دور هم قلیون می کشیدن niniweblog.comوخانوما هم جفنگ می گفتن .شما هم مدام جیغ می زدی niniweblog.comوتو کار همه دخالت می کردی. همه از دست جیغ زدنات خسته شده بودن تاniniweblog.comا بالاخره بعد ازصبحانه خوابیدی.وقتی هم خوابت برد همه قربون صدقه ت می رفتن.تقریبا 2ساعت خوابیدی. وقتی بیدار شدی بهت خوراکی دادم خوردی وبعد هم ناهار خوردیم سفره پهن بود که حوری اینا رفتن آقا مهدی خسته شده بودniniweblog.com.ماهم سفره رو جمع کردیم وسر باقی مونده وسایل که کی ببره کلی خندیدیم همگی از خنده دل درد کردیمniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com.

تا به خونه رسیدیم ساعت6بود شما و بابایی رفتید حمامniniweblog.com ،خاله اعظم اومد دنبالت رفتی خونه مامانیniniweblog.com و منم لباس ها رو شستمniniweblog.com ساعت 10 بود که اومدی.تا12 هم بازی کردی. وبعد خوابیدی ماهم گذاشتیمت روی تخت که خودمون بخوابیم،از دل درد بیدار شدی،چشمات باز بود از درد اما خواب بودی یه کم دل تو مالیدم روی شونه م خوابت می برد اما تا می زاشتمت زمین از خواب می پریدی وگریه می کردی به مامانی زنگ زدم گفت دم دل کردی.اما یه دفعه یه عالمه شیر روی من بالا آوردی منو می گی حول کرده بودمniniweblog.com اما خودمو کنترل کردم سریع بردمت توی حمام آبت کشیدم خودم هم آب کشیدم وخوبوندمت وعین فرشته ها خوابیدیniniweblog.com.

هر چی از صبح تا بعداز ظهر خندیدیم اما شب از دماغمون در اومدniniweblog.com.اما بازم خدا رو شکر به خیر گذشت.

قربونت برم می بوسمتniniweblog.com.

        بدون شرح

 

ی

به نظر شما آقا مهدی داره چکار می کنه؟؟؟

ت

سماور زغالی فوت می کنه.

                             niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ماناز
4 شهریور 91 20:42
دوست عزیز سلام ممنونم که به وب دخترم سر زدید.در مورد سوالتان در مورد حفظ قران عرض کنم که کلاسهای جامعه القران با قصه های قرانی برای سنین 2ونیم تا 3 سالگی اغاز میشود .بعد از سنین 3ونیم تا 4 سال کلاسهای حفظ موضوعی با روش اشاره شروع میشود که حاوی 3 جلد کتاب وهر کدام 18 ایه کوچک هستند. در این کلاسها هر ایه به مادران هم اموزش داده میشود تا با بچه ها کار کنند.من اوایل که دخترم سر کلاس به تنهایی نمی نشست همراهش در کلاس بودم اما بعدا که عادت کرد بیرون کلاس می نشستم واین خیلی خوب بود تا بچه کم کم عادت کند.این دوره حدود 8 ماه کشید . پس از ان هم کلاسهای اموزش حروف ورو خوانی وروانخوانی است .به نظر من برای بچه شما هنوز زود است یعنی حداقلش 2 سال است من خودم دخترم را از 4 سالگی گذاشتم یعنی قصه های قرانی نگذاشتم ومستقیما حفظ گذاشتم. شما ببینید اطراف منزلتان کجا کلاسهای جامعه القران دارند وزمان شروعش را انها بهتر تشخیص می دهند با 1الی دو جلسه ای که بچه سر کلاس بنشیند وسن ان در هر بچه ای فرق می کند.باز هم امری بود در خدمتم. تبریک می گویم که مسیر خوبی را برای بچه تان انتخاب کرده اید چون من خودم اثار مفیدش را در هر جنبه ای دیدم.موفق باشید گلم.
marjan
5 شهریور 91 23:34
آخی...من دلم کلی میسوزه وقتی دل درد میگیرن....پسر خواهر منم امشب دلش درد میکرد کلی گریه اما شکرخدا زود ساکت شد...... حسام گلی رو ببوسین ببین من تند تند میام پیش شما
طاهره مامان امیرعلی
6 شهریور 91 20:13
سلام.وبلاگتون مثل همیشه زیبا و قشنگه،تبریک میگم بهتون.امیرعلیه من تو جشنواره ی آتلیه سها شرکت کرده و به رای شما شدیدا احتیج داره.اگه به وبلاگش سر بزنین یه پست گذاشتم که آدرس جشنواره است اگر روش کلیک کنین مستقیم به سایت جشنواره میره.اسم پسملیه من امیرعلی مرادیان هست.بهش رای بدین و مارو خوشحال کنین.امیدوارم بتونم لطفتونو جبران کنم.