محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

فندق مامان حسام کوچولو

مامانم مهمونی میده

1392/6/25 17:57
461 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قربونت برم

چند روزیه چیزی برات ننوشتم حالا برات تعریف میکنم.

روز شنبه برای افطار خونه عمو رضاniniweblog.com دعوت بودیم شبم تا کمکشون niniweblog.comکردیم جمع وجور کنن وامدیم خونه ساعت یک بود شب قدر بود اون شب شما زود خوابیدی ومن راحت تونستم اعمال اون شبو به جا بیارمniniweblog.com.

همون شب همه رو برای پنج شنبه افطار دعوت کردیم خونمون.

یک شنبه افطار رفتیم خونه مامانی البته قبلش رفتیم فروشگاه یه کم خرید کردیم.شبم خونه مامانی موندیم. دوشنبه هم افطار خونه مامانی بودیم دایی وخاله فاطی هم اومدن. وای چقدر شما ومحمد متین شیطونی کردین.

دوشنبه خونه بودیم من جارو کردم ومبلا رو جا بجا کردم و شما هم تا می تونستی شیطنت کردی.قربونت برم وقتی میگم زبونت کو اون زبون خوشملتو در میاریniniweblog.com.دورت بگردم من.

مهمونی پنج شنبه به جمعه موکول شدniniweblog.com چون عمو علی اینا همون روز مهمونی دعوت شدن.

چهارشبه که شب 27 ماه رمضون بود رفتیم خونه مامانی کله پاچه خورون.niniweblog.comهمه بودن. خیلی جیغ جیغ کردی اما به زور خوابوندمتniniweblog.com.بعدشم رفتیم خونه عزیز.

گلم عزیز خیییلی دوستت دارهniniweblog.com.

پنج شنبه ظهر که از خواب بیدار شدی بابایی بردت خونه خاله اعظم تا من کارامو بکنمniniweblog.com.تا موقع افطار راه می رفتم تا کارام زودتر تموم بشه .نزدیک افطاربابایی آوردت خونه.خیلی خسته بودی خوابت برد.منم افطار که کردم از حال رفتم .ساعت ده ونیم بود که بیدار شدی وباخاله اعطم رفتیم خونه مامانیniniweblog.com.

واما روز مهمونیniniweblog.com...........

گل من تا ظهر خواب بودی وقتی بیدار شدی یه کم باهات بازی کردیمniniweblog.com .جات و عوض کردم لباساتو هم عوض کردم وبازم رفتی خونه خاله اعظم.اما اونجا دسته گل به آب دادیniniweblog.com. بهشون نم داده بودی.واییییییییییییییی.

تا ساعت سه تقریبا کارام تموم شده بود.ساعت 6زن عمو علی وشیما وحوری اومدن کمک.زن عمو یه لباس خوشگل برات خریده بودniniweblog.com.دستش درد نکنه.سفره رو پهن کردیم همه چی رو تو سفره گذاشتیم (نان وپنیر وگردو ،شربت زعفران، شربت نعنا، سالاد کاهو،سالاد اندونزی،سوپ و غذا هم جوجه کباب)

عمو و عمه هاniniweblog.com اومدن نزدیک افطار بود که بابایی niniweblog.comاز خونه خاله آوردت. همه قربون صدقه تniniweblog.com میرفتن تا ما افطار کردیم شما از بغل مادر پیش هیچ کس نرفتی.وبعد از افطار هم همه کمک کردن تا من کارامو کردمniniweblog.com دست همه درد نکنه.

اینم از هفته ای که مامان مهمونی داشت.شما هم تا زمانی که خونه بودی خیلی اذیت نداشتی ترجیح میدادی بازیکنی که من وقت نداشتمniniweblog.com.

بوووووووووووووووسniniweblog.com

 

                      niniweblog.com        

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)