پروژه ي عظيم ماي بي بي
نفسم
الان دقيقا يك هفته ست كه با ماي بي بي خداحافظي كردي. روز اول هر يك ربع مي بردمت دستشويي روز دوم هر نيم ساعت. توي اين دو روز خيلي خوب بودي . يه وقتايي هم گازشو مي گرفتي و مي پريدي به سمت دستشويي بدون اينكه من بهت بگم.اما روز سوم تركوندي و چند بار نم دادي. هربار كه دستشويي مي بردمت يه خوراكي بهت جايزه مي دادم برات يه دست لباس جايزه خريدم ماماني هم دوچرخه برات خريد. خاله ها برات جايزه مي خريدن تا تو تشويق بشي و دستشويي ت رو بگي.
بهت مي گم مامان جون دستشويي داري بگو خيلي شفاف و واضح مي گي نمي گم.
تا سه شنبه خونه ماماني بوديم شب اومديم خونمون چهارشنبه كه رفتيم خونه ماماني تب كردي.ماماني برام آش پخته بود از نگراني نفهميدم چي خوردم. سريع بردمت پيش دكتر پهلواني و گفت كه ويروس تو بدنت اومده. خيلي بي حال بودي همش مي خواستي بياي تو بغلم. ويا مي گفتي اِقابم(بخوابم) شب دارو هات رو بهت دادم و تا 3 صبر كردم تا تبت پايين بياد بعد خوابيدم. الانم بهتر شدي اما خيلي ضعيف شدي.
از شيطونيات هم كه چي بگم. امروز دارم جارو مي كنم مي گي مامان جون من جارو مي كنم شما دستمال كشي كن.
فاز متر توي دستت بود مي گم مامان بده من اين پيچ رو سفت كنم مي گي فازمتر براي باباجون شكري ه گفته به مامانت نده،اگر بدم دعوام مي كنه.
ديروز بابايي موهاش رو سشوار كشيد و اونو گذاشت توي كشو . خيلي محترمانه رفتي اونو برداشتي از روي تخت ما پريدي توي تخت خودت. سشوار رو هم به دنبال خودت مي كشيدي بعد اونو وصل كردي به پيريز بالاي تختت. منو مي گي اول از تعجب شاخ دراوردم بعد به بابايي گفتم پيش خودش فكر كرده چرا به ما التماس كنه خودش تلاش كرد و موفق هم شد. اما خيلي نگران شدم چون مي ترسم با كاري كه ياد گرفتي دسته گل ديگه اي به آب بدي.
هر وقت كارم داري بهم مي گي مامان جون .
كارم نداشته باشي مري صدام مي كني.
اينم از احوالات ما توي اين هفته.
چند روز پيش خونه ماماني كاغذ برداشتي و سمت گاز رفتي تا اونو روشن كني مي گم چرا اين كارو مي كني مي گي تولدت مبارك بگم.
وحالا چند عكس كه براي قبل از كربلاست
بفرماييد آب بازي
چرا شما نمياييد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پس من خودم بازي مي كنم
مي دونيد اينجا كجاست؟؟؟؟؟؟؟
چشم مامان جون ميام پايين
اومدم ديگه
قابل توجه همه ي دوستاي آقا حسام خوبه ياد بگيريد آموزشه:
شيوه ي بالا رفتن حسام خان در ويترين:اول از همه پسرم رفت صندلي آورد. بعد روش ايستاد و تمام اسباب بازياي طبقه ي اول رو خالي كرد و بعد هم رفت توش و اين شد كه ديديد