محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

فندق مامان حسام کوچولو

عسل مامان

پسمل گلم سلام مدتيه كه برات پست جديد نزاشتم از شما و همه دوستاي مجازيم عذر مي خوام. عزيزم روز به روز داري بزرگتر مي شي و من با چشماي خودم رشدت رو مي بينم و لذت مي برم. البته بيشتر از اينكه قد و بالات رشد كنه زبونت رشد مي كنه. چند شب پيش داشتيم از خونه ي ماماني مي اومديم بابايي توي ماشين گفت حالا شام چي بخوريم؟ خونه نون داريم؟ گفتم آره حالا بريم خونه يه چيزي مي خوريم. سريع گفتي بابايي يعني ما نون خالي بخوريم؟؟؟؟؟؟ بابا گفت: پس چي بخوريم؟ بدون اندكي تامل گفتي:پيتزا و ما رو مجبور كردي كه بريم برات پيتزا بخريم.    
6 شهريور 1393

پسرك شيرين زبان من

خوشگل من خيلي وقته كه نرسيدم برات پست جديد بزارم از بس شيطون شدي و كل وقت منو مي گيري وقتي هم كه خوابي يا من ديگه جوني ندارم كه بيام اينجا يا دارم جمع و جور مي كنم. قربونت برم خيلي شيرين زبون شدي م وسط كلمه ها رو نمي توني بگي مثلا مي گي محد اقا(محمد اقا) يا نمي تونم رو مي گي ني تونم. به عقب مي گي عبق .به خاله فاطي مي گي آتي. به شوهر خاله فازي مي گي عمو حسين آقا. يه روز خاله اعظم زنگ زد و بهت گفت بيا خونمون بهش گفتي نه نمياييم الان شوهرمون مياد . خاله گفت چي مي گي ؟ گفتي شوهرمون يعني موحد اقا (محمد اقا يعني بابايي) . قربونت برم خيلي شيرين زبوني يه حرفايي از خودت در مياري برامون مي گي كه ما شاخ در مياريم . اينم چن...
1 خرداد 1393
1391 12 42 ادامه مطلب

دسته گلاي دردونه م

خوشگل من توي اين روزاي بهاري اتفاقات بد و خوبي برامون افتاد. روز مادر رو گذرونديم و هم چنين سالگرد باباجي . دو تا جمعه هم با خاله ها رفتيم بيرون شهر و خيلي هم بهمون خوش گذشت. دفعه اول كه رفتيم رفتي و يه سوراخ مورچه پيدا كردي و از بس كه سيخ كردي توي سوراخشون مورچه ها ريختن بيرون و تو اولش ترسيدي اما بعدش برات عادي شد. هفته بعدش مي گفتم بريم بيرون مي گفتي بريم مورچه بازي. گل پسرم ديگه آقا شده صبح كه از خواب بلند مي شه تا منو مي بينه مي گه سلام مامان جون. يه روزي اسم باسن ت رو ازم پرسيدي گفتم اسمش باسن ه. بابايي گفت بي سنه. يه كم كه فكر كردي عزت سرش گذاشتي و بهش مي گي آقا بي سن . عاشق عمو پورنگي .ما ...
7 ارديبهشت 1393

عيد نوروز

          عسلم بعد از چند وقت اومدم و به وبلاگت سر زدم. از همه ي دوستاي گلم بابت نبودنم عذر مي خوام. توي اين چند وقت تو بزرگ شدي و من بزرگ شدنت رو از نزديك مي ديدم. شيطنتت بيشتر شده بازيگوش شدي و با اون زبون ريختنت دلم رو بردي . مشغول كاراي عيد بودم و حسابي كمكم مي كردي و تا ساعت هاي آخر سال داشتم خونه رو مرتب مي كردم اما بعدش كه بيدار شدي انگار تو خونه توپ تركيد . قبل از تحويل سال رفتيم گلزار سر خاك عمو( شوهر خاله اعظم) .و موقع سال تحويل هم رفتيم سر خاك (به قول خودت خونه جديد )باباجي و محمد پارسا. و بعد سال تحويل هم خونه مادر و ماماني. يادش به خير پ...
4 فروردين 1393

عكساي برف بازي

سلام گلم عكساي برف بازي ت رو توي بالكن خونمون برات مي زارم ببين خيلي اون روز لذت بردي.                                                                                                   &nbs...
4 فروردين 1393

شيرين زبوني هاي آقا حسام

سلام گلم خوشگلكم خيلي شيرين زبون شدي و با شيرين زبونيات دل همه رو مي بري. چند وقت پيش خاله فاطي برات يه آدم آهني خريد. بعضي روزا كه با تلفن باهاش حرف نمي زدي تا بهت مي گفتم خاله مياد آدم آهني رو مي بره مي اومدي و باهاش حرف مي زدي يه روز خاله گفت اگه نمياد حرف بزنه ميام آدم آهني رو مي برم بدون لحظه اي درنگ گفتي بياد ببره ملت (منت) مي زاره ما رو ميگي : من و بابايي از خنده روده بر شديم. يه شبم كه خونه ماماني بوديم با فاطمه ي خاله اعظم حسابي بازي كردي داشتيم از اونجا مي اومديم كه فاطمه از خستگي تو رو بغل نكرد كه بياردت گفتم فاطمه بچه رو بيار گفت: خاله خسته م. منم وسايل دستم بود نمي تونستم بغلت كنم. خودت دنپايي هاي توي حياط ماما...
3 فروردين 1393