شيطنت
خوشگل من ديروز ماماني و باباجون شكري همراه با خاله اعظم و آجي ماجيا رفتن مشهد خوش به سعادتشون. اين اولين سفريه كه خاله داره تنها بدون عمو ميره مخصوصا اينكه آخرين سفرش با عمو هم با عمو مشهد بوده. خدايا بهشون كمك كن. حالا برات بگم از دسته گلات. ديروز خيلي بهونه شونو مي گرفتي. نزديك ظهر كه داشتم برنج دم مي كردم دستتو زدي به قابلمه و يه كم سوخت . گريه مي كردي و براي همشون تعريف مي كردي. بعد از ظهر هم خاله فاطي و داداشا اومدن خونمون. كنار تلوزيون داشتي مي دويدي كه پات خورد به دستمال كاغذي و لوپت رفت توي ميز و سياه شد . بازم گريه كردي اما چون خاله و داداشا اينجا بودن زودتر يادت رفت. شب هم چون شب ميلاد امام رضا بود ...