محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

فندق مامان حسام کوچولو

شيطنت

خوشگل من ديروز ماماني و باباجون شكري همراه با خاله اعظم و آجي ماجيا رفتن مشهد خوش به سعادتشون. اين اولين سفريه كه خاله داره تنها بدون عمو ميره مخصوصا اينكه آخرين سفرش با عمو هم با عمو مشهد بوده. خدايا بهشون كمك كن. حالا برات بگم از دسته گلات. ديروز خيلي بهونه شونو مي گرفتي. نزديك ظهر كه داشتم برنج دم مي كردم دستتو زدي به قابلمه و يه كم سوخت . گريه مي كردي و براي همشون تعريف مي كردي. بعد از ظهر هم خاله فاطي و داداشا اومدن خونمون. كنار تلوزيون داشتي مي دويدي كه پات خورد به دستمال كاغذي و لوپت رفت توي ميز و سياه شد . بازم گريه كردي اما چون خاله و داداشا اينجا بودن زودتر يادت رفت. شب هم چون شب ميلاد امام رضا بود ...
26 شهريور 1392

دسته گل پسر مامان

عزيزكم برات بگم از دسته گلايي كه هفته ي پيش به آب دادي. ماماني به خاطر شهادت حضرت زهرا 5 روز روضه داشت.روز قبل از شروع روضه ها ما رفتيم كمكش . اماتا ما بريم خودش بيشتر كارهاشو كرده بود .چون طفلي مي دونست كه من با تو بيشتر از اينكه كمكش كنم كارشو زياد مي كنم. شما داشتي آب مي خوردي . وقتي آبت تموم شد بلند شدي دنبال ماماني كه بهت آب بده افتادي و ليوان توي دستت خورد شد.اما خدا رو شكر فقط پايين يكي از ناخن هات خون افتاد كه برات چسب زخم زدم تا خونش بند بياد. توي آشپز خونه مشغول بازي بودي كه يك دفعه ديدم چسب روي زخمت رو باز كردي و سراميك و فرش رو با خون يكي كردي داشتم مي پوكيدم از عصبانيت به اين فكر مي كردم كه چطور تا ف...
25 شهريور 1392
1