محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

فندق مامان حسام کوچولو

امان از اين ويروس

نفسم چند روزيه كه مريض شدي حالابگم برات از قصه ي مريضي ت: از روز سه شنبه سرفه مي كردي و منم نگران كه مريضي ت بر نگرده تا روز شنبه كه لرز و بي حالي هم بهش اضافه شد.روز يك شنبه از 6 صبح بيدار شدي و نخوابيدي در عين بي حالي بازم بازي مي كردي. با بابايي رفتيم خونه ي ماماني چون روضه ي ماهانه داشتن. يك ساعتي خوابيدم تا يه كم سر حال بشم چون شب 3 ساعت بيشتر نخوابيده بودم. بعد هم مشغول جارو شدم  بعد از ناهار خوابيدي و موقع اومدن مهمونا بيدار شدي. وقتي متين اومد دوتايي چه سر و صدايي كرديد و از ديدن هم لذت برديد. يه كم با هم بازي كرديد و بعد من بردمت توي اتاق خيلي بي حال و كسل شدي يه كم رو پام خوابيدي يه دفعه از خواب پا شدي و ...
15 بهمن 1392

پسر مامان مریض شده

پسرکم امروز اولین جمعه ماه رمضان سال 91 وشما گل پسرم یه کمی مریضی . منم که ترسو. همه غصه دنیا تو دلمه خیلی میترسم. بابایی برات دارو گرفته منم سر ساعت بهت میدم اما چکار کنم دلم شور میزنه. دیشب تا از مولودی اومدیم ساعت یک بود اومدیم خونه مامانی دنبالت و بعد با عمو رضا وعمو امیر اینا رفتیم پارک . یه کم بی حال بودی اما خوشت اومده بود . ساعت 3 بود اومدیم خونه سریع سحری حاضر کردم بابایی هم شما رو خوابوند وباهم خوردیم .هنوز نیم ساعت به اذان بود که من از خستگی سر سفره دراز کشیدم و خوابم برد بابایی موقع اذان بیدارم کرد نمازخوندم وخوابیدم . الان که می نویسم ساعت17:30شما وبابایی خوابید . پسرم خدا نکنه مریض بشی من غصه...
25 شهريور 1392

گلم بی حاله

سلام گل مامان امروز سه شنبه 7شهریوره .شما از جمعه شب دم دل داشتی.منم روز شنبه رفتم خونه مامانی  چون می ترسیدم بدتر بشی .شنبه شب هم دوباره بالا آوردی.اما دیشب وپری شب بالا نیاوردی.حالت خوب بود .خاله فاطی و خاله اعظم هم اومدن پیشمون تا مواظب شما باشن .عزیز هم خونه مامانی موند به خاطر شما.خاله کبری وعمه عصمت هم اومدن بهت سر زدن. راستی دایی حمید رفته بود شمال دیشب اومد. دیشب شام خونه عمه رباب دعوت بودیم وبعدش اومدیم خونه. ساعت 2بود که خوابیدی.و امروز هم تا 12 خواب بودی. بعدش هم با خاله اعظم رفتی خونشون.بابایی هم وقتی از سر کار اومد آوردت خونه. اما هنوز بی حالی وچیزی نمی خوری. نمی دونم چکارت کنم ؟    &...
25 شهريور 1392

می ریم دکتر

خوشگلکم روز دوشنبه 13 شهریور بردمت مطب دکتر پهلوانی .نسبت به ماه گذشته 300 گرم وزن اضافه کرده بودی یعنی الان 8.060 شدی .فکر کردم زیاد خوب نیست اما دکترت گفت برای شازده پسر شما با این درجه شیطنت خوبه .ودر کل راضی بود .بعد از چند ماه این اولین بار بود که از مطب دکتر خوشحال بیرون میومدم . حالا برات بگم از ساندویچ خوردنت : چند روز پیش خونه مامانی برات سوپ پختم نخوردی،فرنی درست کردم نخوردی،اعصابم خورد شده بود کم مونده بود گریه کنم محمد خاله فاطی رفت برای خودش ومحمد علی فلافل خرید اونا داشتن می خوردن که شما هم جیغ می زدی و می خواستی.منم مجبور شدم از نونش کم کم بهت بدم قربونت برم با چنان اشتهایی می خوردی انگار چند وقته که...
25 شهريور 1392

خدا کنه مریض نشی

خوشگل من چند روزی بود که خاله فاطی مریض بود و ما درگیر مریضی ش بودیم. دیشب هم که اومدیم خونه تو سر حال نبودی  از بعد از ظهر دیروز بی حال بودی و احساس کردم یه کم داغی ساعت یک شب بود برات درجه گذاشتم دیدم بله گل پسرم تب داه منم که ترسووووووووووو الانم خیلی نگرانم دارم جمع می کنم برم خونه  مامانی  چون اصلا تبت پایین نمیاد. خدا کنه که زودتر خوب بشی . راستی دیروز که خونه مامانی بودیم خیلی اذیت می کردی خاله فاطی مثلا دعوات می کرد تو هم بهش زبون در میاوردی. دوستای خوب و مهربون برا پسرم دعا کنید.   ...
25 شهريور 1392

امان از این تب

عسلکم هنوز تبت قطع نشده وقتی شیاف و قطره مصرف می کنی تبت تا دو سه ساعت کم می شه و شروع می کنی به شیطنت .اما اثرش که از بین می ره بی حال می شی مامانی و اطرافیان می گن دم دل داری اما منو که می شناسی خیلی می ترسم .تا دیشب خونه مامانی بودیم .شبا هم همون جا می خوابیدیم . اما دیشب یه سر رفتیم خونه مادر و عمو رضا بعدم اومدیم خونه .عمو رضا هفته پیش با خانومش رفته بودن کیش برات یه سویشرت سوغاتی آوردن . دستشون درد نکنه . امروزم خونه موندیم اما پشیمون شدم. چون خونه مامانی کمتر اذیت می کنی.و سرگرم تری .و مریضی بهت کمترفشار میاره. اما بگم از شیرین کاریات:چند روز پیش خونه مامانی بودیم از بس اذیت می کردی مامانی برات یه پلاس...
25 شهريور 1392

مریضی گل پسرم

خوشگل من: بازم مریض و بی حال شدی .چهارشنبه با عمو رضا و خانومش رفته بودیم تهران.تا برای باباجی نوبت عمل پاشو بزنیم بعدشم رفتیم مجتمع تندیس و بعد هم رفتیم شام در بند خیلی سرد بود اما خیییییییلی خوش گذشت . وقتی هم بر می گشتیم شما خوابت برد. ما هم که خسته.....در خونه که پیاده شدیم خوشحال بودیم که تو خوابی و ما هم راحت می خوابیم تا صبح آخه ساعت یک نیمه شب بود. اومدیم بالا شیر برات درست کردم و به سختی خوردی وهمش ناله می کردی. برات درجه گذاشتم دیدم بعععععععله تب داری . منو میگی هول کردم. بابایی رو فرستادم برات از دارو خانه قطره خرید تبت کم می شد اما خوب نمی شدی. تا سه روز همین طور بودی شب دوم دکتر بردمت اما خیلی تاثیر ند...
25 شهريور 1392
1