محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

فندق مامان حسام کوچولو

سفرنامه ي كربلا

1392/7/26 23:38
1,265 بازدید
اشتراک گذاری

نفسم،عزيزم

و همه ي دوستاي گلم سلام

                     نایت اسکین

بالاخره فرصت كردم تا بيام و گزارش هفته ي اخير رو براتون بنويسم.خيـــــــــــــــــــــــلي خوش گذشت من اصلا فكر نمي كردم تا اين حد به همه مون خوش بگذره. البته كنارش يه ناخوشي هايي هم بود از جمله مريضي حسام و متين،جاي خالي آقاي تميم،هر جا مي رفتيم ياد دفعه ي قبل مي افتاديم كه با باباجي اومده بوديم و...... اما در كل خوب بود. چه شيطوني هايي تو و متين مي كرديد.

يه گارسون توي نجف بود خيلي بد اخلاق بود وقتي مي ديديش بهش مي گفتي عمر سلام.(باور كنيد من يادش نداده بودم). يه روزم روي صندلي ايستاده بودي و هر چي صداش مي كردي جواب نمي داد. داد مي زدي و بهش مي گفتي مگه تو زبون نداري. توي كربلا با گارسونا رفيق شده بودي اونا خوش اخلاق بودن . يه روز خاله آب مي خواست صدا زدي آقا آقا بهت نگاه كرد. گفتي آب مياري؟؟؟؟ اونم از شيرين زبوني تو خوشش اومد و برات چند تا ليوان آب معدني آورد.

بهت گفته بودم اگر عربا پستونكت رو ببينن ازت مي گيرن تو هم از ترست ميومدي زير چادرم و يواشكي مي خوردي.

وقتي نگاهمون به حرم حضرت عباس افتاد بهت گفتم مامان اين حرم عمو عباسه. و برات توي بغلم شعر عمو عباس علمت كو عموي خوبم رو خوندم. چند روزي كه اونجا بوديم مدام اين شعر رو برات مي خوندم كم كم حفظ شدي البته فقط بيت اولش رو.زماني كه عمو عباس(عموي بابايي) اومد خونمون ديدني. بهش گفتي عمو عباس گفت جونم عمو. يه كم فكر كردي و گفتي علمت كو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ما رو مي گي از خنده روده بر شديم.

و هزار هزار خاطره ي ديگه. كه شايد با نوشتنش سرتون درد بگيره.

اما براي گل پسرم و اون دوستايي كه دوست دارن خاطرات مون رو بخونن توي ادامه ي مطلب گزارش روزانه ي هر روزمون كه كجاها رفتيم و چكار كرديم رو نوشتم. البته خيلي با توضيحات نيست  چون اونجا اينقدر فرصت نداشتم كه كامل توضيح بدم در حد يادگاريه.

پس اونايي كه دوست دارن برن

                                           شکلک های محدثه

 

 

 

شب قبل از رفتنمون رفتيم از همه خداحافظي كرديم و بعد هم اومديم خونه گل پسرم خوابيد و بابايي هم كمك كرد تا من ساك رو جمع كنم خونه رو هم جمع و جور كرديم ساعت از 3 گذشته بودكه خوابيديم.

روز اول: يعني31 شهريور 1392

صبح ساعت 7:30 تا گفتم آقا حسام كي مياد بريم كربلا؟ سريع چشماتو باز كردي و شروع كردي به خنديدن وگفتي ييريم(بريم). حاضر شديم و رفتيم ترمينال. همه اومده بودن:ماماني،باباجون شكري،خاله ها ،عمو، داداشا،آجي ماجي ا،دايي حميد،خانمش،محمد متين و فاميلاي خانم دايي حميد. فقط ما دير رسيديم منتظر ما بودن. سوار ماشين شديم و اتوبوس حركت كرد به سمت فرودگاه امام خميني.

توي اتوبوس بعد از يه كم بازي با متين و حرف زدن با اطرافيان رسيديم فرودگاه.از يكي از گيت ها كه مي خواستيم رد بشيم دستت گير كرد به شيشه اي كه باز مي شدو زخم شد و حسابي گريه كردي. ساعت يك پروازمون بود. سوار هواپيما شديم. توي هواپيما از بس خسته بودي خوابت برد يه بسته عروسك انگشتي بهت هديه دادن. و يك ساعت و ده دقيقه بعد نجف اشرف بوديم. بعد از تحويل گرفتن بارهامون راهي هتل شديم ساعت سه و نيم رسيديم هتل بعد از يه استراحت كوچولو راهي حرم حضرت علي(ع) شديم. چقدر كوچه ها كثيف و نامرتب بود اما چه صفايي داشت حرم واااااااااي اين گنبد رو چند سال بود نديده بودم چقدر دلم تنگ شده بود. . قبل از اينكه وارد حرم بشيم مداحمون برامون روضه خوند خيلي گريه كردم تا سبك شدم و به آرامش رسيدم. به نماز جماعت نرسيديم . زيارت كرديم. و اومديم هتل. بعد از صرف شام اومديم توي اتاقمون از بس خسته بوديم 10 شب خوابمون برد.

روز دوم:

ساعت هفت و نيم از خواب بيدار شديم همه براي نماز صبح رفته بودن حرم اما ما به خاطر حسام نرفتيم.بعد از صبحانه هم رفتيم حرم خيلي شيطوني كردي نماز جماعت خونديم و اومديم هتل. عصر هم رفتيم مسجد سهله و مسجد حنانه و زيارت كميل.تو مسجد سهله وقتي ي خواستم نماز امام زمان بخونم بهت گفتم بيا مي جان ت(پستونك) رو بهت بدم اما از پيشم تكون نخور تا عربا ازت نگيرن. تو كل نمازم از پيشم تكون نخوردي. هر كس هم بهت مي گفت بيا از ترست نمي رفتي. فكر كن موفق شدم حدود20ْروي زمين بشونمت. بعد هم اومدي زير چادرم و خوابت برد. وقتي هم رفتيم زيارت كميل مي گفتي ببلم كن(بغلم كن) زيارت كنم. توي ماشين از بس شيرين زبوني كردي دندونت گرفتم تا اومدي گريه كني گفتم ببخشيد اشتباه شد.ديگه ولم نكردي تو هم دندونم مي گرفتي و مي گفتي ببخشيد اشتباه شد. بعد هم حرم و نماز و شام و جوجولالا. ساعت 10 بود كه بقيه رفتن حرم اما ما خوابيديم از بس خسته شدم بوديم از دست شيطنت هاي بعضي اااااااااا.

روز سوم:

صبح ساعت هفت و نيم صبحانه خورديم و رفتيم به سمت مسجد كوفه. فكر مي كردم خيلي اذيت كنيد اما اول يه كم نشستيد و با متين شكلات بازي كرديد و بيسكويت ها رو خرد كرديد و بعد راه افتاديد. من بابايي و دايي خيلي از نمازهايي كه مي خونديم چيزي نفهميديم چون يا دنبال شما بوديم يا تو فكر اينكه كجاييد؟

زيارت مسلم و ميثم تمار و...هم رفتيم و هر كسي رو كه مي رفتيم زيارت كنيم مي گفتي هورا زيارت. مسلم ابن عقيل كه رفتيم مي گفتي سلام جناب مسلم!!!!!!

موقع نماز ظهر هم از گرسنگي مشغول خوردن نون و پنير شدي. خودت پنير مي ماليدي رو نون و فقط پنيرش رو مي خورديتعجب.خيلي غذا خوردنت توي اين روزا كم شده اما كاري نمي تونم بكنم چون اينجا نه فرصتي دارم و نه چيزي مي تونم برات درست كنم.بعد از ظهر هم با بابايي رفتي حرم و من هم رفتم خريد. برگشتنه هم با يه عالمه خريد نشستيم توي گاري و كلي خنديديم. آي خنديديم خيلي حال داد.بعد از اينكه خستگي گرفتيم ساعت10 شب براي زيارت وداع رفتيم حرم. مداح برامون دعا خوند بعد هم من خوند يه سري دعا خوندم و اما از بس تو و متين اذيت كرديد دعاهايي كه خوندم و زيارتي كه كردم اصلا به دلم نچسبيد.بچه عربا رو ميزديد و فرار ميكرديد يا خودتون دوتايي مثل بچه گربه غلت ميخورديد و بازي مي كرديد. خلاصه كه اون شب خيلي بهتون خوش گذشت. اما شب كه اومديم هتل هم تو تب كردي هم متين. شب تا صحناه مي كردي خيلي بي حال بودي.

روز چهارم:

صبح ساعت نه راهي كربلا شديم. اما تو هنوزم بي حال بودي اما در عين مريضي دست از بازي بر نمي داشتي.نزديك ظهر بود كه رسيديم كربلا.اتاقمون رو تحويل گرفتيم . برعكس نجف اتاقمون خيلي تميز و شيك بود حتي اينترنت هم داشتيم و من اونجا با گوشيم به وبت سر مي زدم و نظرات رو مي خوندم و يادم مي افتاد كه براي كي ا دعا كنم. خيلي نغ نغ مي كردي. ناهار سبزي پلو با ماهي بود خوردي. بابايي برات از دكتر دارو گرفت هر كدوم از دارو ها رو كه بهت مي داديم يه كم از غذات رو بالا مي آوردي. بعد هم بي حال خوابت برد.عصر دسته جمعي راهي بين الرمين شديم و اونجا مداحمون آقاي طيبي يه روضه ي باحال برامون خوند. تو هم بي حال بغل بابايي بودي . بعد هم راهي حرم امام حسين شديم. نماز جماعت در كنار امام حسين چه صفايي داشت.بهت مي گفتم پسرم بريم امام حسين ژكار كنيم مي زدي به سينه ت و مي گفتي حسين حسين. بعد از نماز اومديم شام خورديم و برگشتيم حرم حضرت عباس گنبد قشنگش رو نشونت مي دادم و شعر عمو عباس رو برات مي خوندم. از بس خسته بودم بعد از زيارت نامه توي حرم چرت مي زدم.بازم شب تب داشتي و ناله مي كردي. داروها برات بي تاثير بود.

روز پنجم:

صبح ساعت8 با كاروان رفتيم زيارت دوره. كف العباس،تل زينبيه و خيمه گاه و بعدش شما و بابايي و داداشا رفتيد حرم. و ما يه كم خريد كرديم و نزديك نماز ظهر اومديم حرم.

اصلا اشتها نداري.توي روز دوبار دست كم بالا مياري. از امام حسين خواستم كه خوب بشي.

عصر هم چون شب جمعه بود زودتر از هتل بيرون زديم. چون شب جمعه بود و حرم شلوغ مي شد. سريع رفتيم حرم و بعد از نماز هم تل زينبيه و دعاي كميل. خيلي با صفا بود. ساعت 10 بود اومديم هتل شام خورديم و همگي راهي اتاق خاله اعظم شديم و خيلي شلوغ كاري كرديم. تو و متين هم از بس سرو صدا كرديد ديگه برامون اعصاب نمونده بود. مردها رفتن حرم 12 و نيم اومدن خاله فاطي و عمو هم تا صبح توي حرم مونده بودن.

روز ششم:

صبح ساعت 8 رفتيم مقام امام زمان و مقام امام صادق. بعد هم حرم حضرت عباس و بعد از ناهار هم وسايلمون رو جمع كرديم تا انشالله صبح راهي كاظمين بشيم.ساعت 4 ساك ها رو تحويل داديم و براي نماز جماعت رفتيم حرم امام حسين. توي حرم امام حسين براي همه دعا كردم و ازش خواستم تا بازم ما رو بطلبه  اين بار كه ناخواسته بود. بعد از نماز هم اومديم هتل و استراحت كوتاهي كرديم و 10 شب رفتيم براي زيارت وداع.چه روضه ي با صفايي تويايون طلاي آقا قمر بني هاشم. خيلي با صفا بود.دوتايي با متين كولاك كرديد.از بس بابايي و دايي دنبالتون دويدن كه ناي زيارت نامه خوندن نداشتن.12 و نيم اومديم هتل . خيلي خسته بودي تا سرت رو گذاشتي رو بالش خوابت برد الحمدلله امروز حالت بهتر بود.

روز هفتم:

صبح ساعت 5 بيدار شدم وسايل رو جمع كردم و بابايي صبحانه آورد شما هم بيدار شدي خورديم و اومديم سوار ماشي شديم و راهي كاظمين شديم.توي راه زيارت دو طفلان مسلم رفتيم.نزديك ظهر بود كه توي هتل بوديم. سريع وضو گرفته و رفتيم حرم آقا امام جواد و موسي بن جعفر. با اينكه راهمون تا حرم نزديك بود به نماز جماعت نرسيديم . خودمون نماز خونديم و بعد هم زيارت نامه و يه زيارت و بعد هم اومديم هتل.

هتل ما توي بازار بود و من اصلا دوست نداشتم. اما بقيه خوششون ميومد.

بعد از نماز هم هتل ،ناهار و جوجو لالا.بعد از استراحت كوتاهي خانوما رفتن خريد اما من اصلا حالم خوب نبود و نرفتم. نزديك غروب وبد كه اومدن و حاضر شديم و رفتيم حرم براي نماز جماعت.خيلي خوب بود و خلوت تر از ظهر.موقع نماز بازم بالا آوردي اما سبك تر شدي .بعد از نماز بازم اومديم هتل و من حالم اصلا خوب نبود.

روز هشتم:

امروز آخرين روز سفرمونه الانم ساعت8 و من دارم وسايلم رو جمع و جور مي كنم. ناهار مهمون آقا موسي بن جعفر هستيم.

بعد از صبحانه رفتيم حرم و نزديك ظهر رفتيم رستوران حرم. تو رو نشوندم روي صندلي يكي از خدمه ها اومد و غذا و ميوه اي كه جلوت بود رو برداشت خاله فاطي گفت يعني كرم موسي بن جعفر به اين بچه نمي رسه؟؟؟؟؟؟؟ و من اصلا اهميت ندادم . چند دقيقه بعد يكي ديگه اومد و عذر خواهي كرد و برات غذاتو گذاشت و گفت بچه ي زير دو سال سرويس نداره به همين دليل همكارم برداشت و دوباره اومد و ميوه تو گذاشت و من خيلي تشكر كردم.من كه يه لقمه بيشتر نخوردم تو هم تا متين رو ديدي داد زدي متين آقا و به زور از روي ميز پايين اومدي بازي تون شروع شد منم سريع جمع و جور كردم و بلند شديم . توي حرم به راحله جون گفتم بيا از هم دور بشينيم كه بچه ها بزارن نماز بخونيم . جفتتون با گريه از هم جدا شديد. سر نماز يكي از غذاهامون رو دادم به يه خانم به نيت خيرات براي اموات. بعد از نماز من و خاله فاطي مونديم. نماز و دعاي دل چسبي خونديم البته تو رو با هزار تا شعر و قصه خوابونديم. حرم هم خلوت شد و يه زيارت ناب كرديم.

ساعت دو و نيم توي هتل بوديم.وسايل مون رو جمع كرده و آورديم توي لابي هتل. منتظر اتوبوس بوديم كه يه دفعه تصميم گرفتم برم كفش بخرم با فرزانه و راحله جون رفتيم . يه جفت كفش شيك خريدم 40000 تومان كه اينجا همون95000 تومانه.بعد هم سوار اتوبوس شديم و راه افتاديم به سمت فرودگاه بغداد.خيلي اذيت شديم از بس از اتوبوس اومديم پايين وسايلمون رو ريختن بيرون،گشتنمون،تغيير اتوبوس داديم و... اما بالاخره بعد از يك ساعت تاخير سوار هواپيما شديم. خيلي استرس داشتم. توي يه شهر جنگ زده و بمب گذاري هاي متعدد و...

با همه ي دلهره ها هواپيما پريدو بعد از يك ساعت و ده دقيقه به همه ي دلهره ها پايان داد. تا بارمامون رو تحويل گرفتيم و سوار اتوبوس شديم ساعت حدود2 بود.همه از خستگي توي اتوبوس خوابشون برد. قند عسل منم كه از توي هواپيما خوابيده بود. ساعت 3ونيم بود كه خونه بوديم. بابايي حمام رفت ومنم همه ي لباسها و وسايلمون رو شستم. ساعت نه بود كه تازه اومدم بخوابم. تا 9 و نيم بيشتر نخوابيدم چون تو بيدار شدي. اما بعد از يك هفته يه خواب همراه با آرامش داشتم خيــــــــلي چسبيد.

به اميد اينكه قسمت همتون بشه ببخشيد اگر طولاني شد و سرتون رو درد آوردم.

عكسا رو هم حتما توي پست بعدي مي زارم.

                   92


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (32)

مامان حدیثه سادات
12 مهر 92 12:53
سلام. چه عجب خانوم اومدی پست جدید گذاشتی؟
قبلش میگفتی یه گاوی گوسفندی چیزی برات قربونی کنم.


قربونت
♥ نیم وجبی ♥
12 مهر 92 13:01
عزیزم همیشه به سفر
خوشحالم که بهتون خوش گذشته
ای جوونم چقدر شیرین زبونی کرده این قند عسل


مرسي گلم
مامان مانی جون
12 مهر 92 13:33
الهی شکر که به سلامت رفتین و برگشتین
خوبه که باز زیاد اذیت نکره
وای خیلی سخته تو همچین شرایطی بری عراق
به هر حال قبول باشه
کفش ارزونت هم مبارک
ببوس کربلایی حسام رو
رمزو خصوصی ببین


قربونت عزيزم
مامان بردیا
12 مهر 92 14:29
سلام زیارتتون قبول
ایشالا همیشه از این سفرها نصیبتون بشه و همیشه شاد و خوش باشید


انشالله كه اينبار قسمت شما بشه
مامان بردیا
12 مهر 92 14:33
منتــــــــــــــــــــــــــظر عکساییم


چشم حتما
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
12 مهر 92 15:08
خوش به سعا دتتون


ممنون عزيزم. انشالله قسمت شما بشه
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
12 مهر 92 15:09
دوست گلم منو ببخش که نتونستم زودتر بیام بهت سر بزنم

و رمز و بهت بدم

فعلا به روز نمیکنم تا سی دی بلاگ مو که سفارش دادم بگیرم اخه میخوام سی دی فقط تا اخر 24 ماهگی ایلیا جونم باشه

وقتی گرفتم با چند تا پست جدید اپ میشم اخه تو ماه زیبای مهر حسابی سرم شلوغ بود

اول اینکه یه قرار وبلاگی داشتیم با سایا جون و زینب جون( مامان امیرعلی )

دوم اینکه به جشن تولود یکی از دوستای ایلیا جون دعوت شدم

و سوم اینکه به جشن عقد هم دعوت شده ایم حالا میام و همشو نو یه دفعه اپ میکن

راستی مهمونم داشتم عمه خودم و شوهرش از همدان امده بودن خونمون بلاخره این که حسابی سرم شلوغ بود و نتونستم بیام پیشتون
ممنون گلم


مامان بهداد
12 مهر 92 16:32
سلام کربلایی.
این کربلایی حسام چه کرده؟ همه رو عاشق خودش کرده. الهی. چقدر شیین زبون و بامزه هست. خیلی قشنگ حرف می زنه.
همیشه به سفر. چه خوب که همه ی کارهای سفرتون رو نوشته بودید. برای آدم تداعی میشد.
زیارتتون قبول و حاجاتتون مقبول.


ممنون عزيزم ما هم اونجا به يادتون بوديم.انشالله كه قسمتتون بشه. شاد باشيد.
خواهرفرناز
12 مهر 92 16:36
خیلی زیبا نوشته بودی مزیم جون
کلی به عمو عباس علمت کو خندیدم
ایشالا قسمت همه بشه
الان حسام بهتره
میشه بپرسم شما از طرف کحارفتین چه قدر شدو...


چشم الان ميام ميگم
مامان یاسمن و محمد پارسا
12 مهر 92 16:57
خصوصی مامان


چشم اومدم
مامان رضا جونی
12 مهر 92 20:40
سلام خانمی
زیارتاتون قبول
می دونم که مار و یادت رفته ولی هنوز بوی کربلا رو می دی برامون دعاکن ما هم زودی بریم


سلام نه به خدا به يادتون بودم انشالله حاجت روا بشيد
نازنین
12 مهر 92 22:10
زیارتتون قبول باشه.
واقعا سعادت بزرگیه.
انشاا.. این دفعه سفر مکه قسمتتون بشه.
خوشحالم که بهتون خوش گذشته.
حرفای حسام جون که به گارسون زده بود خیلی بامزه بودن.


ممنوم عزيزم گلم انشالله قسمت خودتون بشه
مامان کیاراد(آرزو)
12 مهر 92 22:32
سلام.رسیدن بخیر زیارتاتون قبول.باخوندن پستتون دلم خییلی هوایی شدآخه قرار بودبریم که باردار شدموحالاهم بچه کوچیکو دیگه خدامیدونه کی قسمت شه.اماخداروشکرمکه ومدینه قسمتم شده اونم یه شب بعدازعروسیمون!ایشاا...کربلاهم قسمتمون شه...


ممنوم انشالله قسمت خودتون بشه. چه سعادتي داشتيد كه توي اون روزاي شيرين قسمتتون شده
مامان رهام جونی
12 مهر 92 22:34
سلام.زیارتاتون قبول باشه عزیزم،خوشحالم که خوش گذشته وبه سلامتی برگشتین!خداقسمت ماهم بکنه.


انشالله
مامان ایلیا
12 مهر 92 22:49
سلام.به به رسیدن بخیر
زیارتتون ایشالله قبول باشه.
ماشالله به این گل پسر که این همه شیرین زبون شده و خوردنی.
ببوسش مامانی


مرسي گلم
مامان محمدرهام جون
12 مهر 92 23:44
سلام عزیزان

قربون پسرگلم که انقدر باهوش وشیرین زبونه.مردم از خنده

عمرسلام
عمو عباس علمت کو

عزیزم فرشته کوچولو مارو دعا کردی؟؟؟؟؟؟
بازم زیارتتون قبول والتماس دعا


ممنون
شايان
13 مهر 92 7:12
تقبل الله ايشاله هميشه به سفر


انشالله قسمت شما هم بشه
الهام
13 مهر 92 9:28
زیارتتون قبول باشه گلم انشالله به زودی حاج خانوم بشی


ممنون
مامان مهزيار
13 مهر 92 9:33
sgسلام
چه پسر جگري
چرا اينقد نفسه
پيش ما بيا


چشم حتما
مامان عاشق
13 مهر 92 10:22
سلام خانم، خوش اومدین زیارتتون قبول
حسام جون هم زیارتش قبول


قربونت عزيزم
mamaneninii
13 مهر 92 11:54
سلام خانم چه جالبه که گل شما هم مثل پسرمن متولد مهر هستند و جالب تر که هردو متولد مهر1390 و تا چند روز دیگه هم تولدشون میشه!!!
البته گل شما از پسرمن چند روزی بزرگتره.
وپیشاپیش ما تبریک میگیم.
خوشحال میشیم قدم رنجه کنید وبه ما هم سری بزنید.


چشم حتما
مهدیار عسلی و مامانی
13 مهر 92 14:49
سلام حسام عزیزم و مامانی گل زیارتتون قبول باشه .خوشحالم که بهتون خوش گذشته همه خاطراتعالی بودن به ویژه قسمت عمو عباس.دوستت داریم و میبوسیمت


مرسي ممنون كه با حوصله خوندي شون
مامان مبينا
13 مهر 92 20:12
زيارتتون قبول


جاتون بسيار خالي به يادتون بوديم
مامان مبينا
13 مهر 92 20:15
چه پسر خوبي ،‌آفرين حسام جونم كه اين همه روابط اجتماعيش خوبه و با همه دوست مي شه


مرسي خاله جون
مامان مبينا
13 مهر 92 20:19
انشالا جمعتمون هميشه جمع باشه و زير سايه ائمه ي اطهار خوش باشين.


ممنونم
مامان النا
14 مهر 92 16:05
سلام دوست خوبم وبلاگ قشنگی دارین و از اون قشنگ تر دسته گل نازتونه که خدا حفظش کنه لطفا اگه وقت کردین به ما هم سر بزنید خوشحال می شیم
www.elena91.niniweblog.com


چشم حتما
مامان ساجده
15 مهر 92 20:16
عزيزم زيارتتون قبول
قربونش برم حسام جون كه با همه دوست شده و كارشو پيش برده اين جورم كه مشخصه اصلا اذيت نكرده

عزيزم مناظر عكساتونم هستيما

چشم حتما
سودابه
16 مهر 92 0:59
سلامممممممممممممم
زیارت قبول عزیزم
ممنون که دعام کردی.خیلی متاسف شدم که بیمار شدید منم چون مستعد بیماری بودم و اونجا آلوده است مدام از لیمو ترش استفاده می کردم که الحمدالله به خیر گذشت.مردم از خنده وقتی مطلب عمو عباس علمت کو رو خوندم.خدا رو شکر که بچه هام سالم به وطن بازگشتند.انشالله روزی هر ساله ات باشه البته کنار همخو منم خیلی دلم می خواد دیگه


يك دنيا تشكر بابت اين همه مهربوني
مامان هدیه
16 مهر 92 15:17
خیییییییییییییییییییییلی زیبا بود خییییییییییییییییییلی زیبا هم نوشتین
با خوندن شیرین زبونیای گل پسری از خنده روده بر شدم.
خدا دوباره قسمتتون کنه


مرسي گلم انشالله قسمت شما هم بشه
پارمیدا
16 مهر 92 16:11
سلام
خاله جون پارمیدا وبلاگش رو با جدیدترین تصاویرش به روز کرده.......


چشم اومدم
مامان حدیثه سادات
20 مهر 92 20:22
سلام مامان حسام کوچولو عکساشو بزار ما هنوز منتظر عکسای این پست هستیم.


پاك كردممتاسفانه
مریم مامان سلما
23 مهر 92 2:17
مریم جون زیارت قبول حسام نازنینم زیارت شما هم قبول خوش به سعادتتون


مرسي انشالله قسمت شما هم بشه