محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

فندق مامان حسام کوچولو

9 ماهگی نی نی

نفسم 9ماهگیت مبارک این ماه بردمت پیش دکتر پهلوانی وزنت7.500بود. به نظرت برای یه بچه 9 ماهه خوبه؟ ا صلا از وزن وقدت راضی نبود می گفت فقط دور سرت رشد کرده داروی تقویتی برات نوشت تا بهت بدم.بازم خیلی جوش کردم اما چه فایده... دکتر هم قبول کرد که خیلی شیطونی. من رفتم توی رختخواب   خوش به حالت چه خواب نازی پسر دایی م اومده خونمون دعوا دعوا یکی منو ببره دوربین وبده من وعروسکام                         ...
25 شهريور 1392

روز پدر

بابایی گلم روزت مبارک 15 خرداد امسال روز پدر بود من برای بابام یه دونه پیراهن خریدم. مامانم هم یه دونه شلوار خرید. باباجونیم ظهر ناهار جوجه کباب مهمونمون کرد. بابایی دست گلت درد نکنه. برای باباجی هم پارچه شلواری خریدیم.بابا شکری هم با دایی حمید اینا رفته بودن مشهد .                      ...
25 شهريور 1392

8ماهگی نی نی

خوشگل من 8ماهگیت مبارک. پسرم داری کم کم بزرگ میشی و روز به روز شیرین تر.والبته شیطون تر.دیگه برام دست میزنی بابا که بغلت میکنه رو شونه م میزنی ومثلا صدام می کنی.صدا ها رو سعی می کنی در بیاری برات بعضی غذا رو درست میکنم وبه زور و خیلی کم می خوری .وقتی می برمت سر یخچال ذوق میکنی .اما هنوز با نی نی دایی دعوا نمی کنی .نهایتش اینه که موهای همدیگه رو می کشید.شبا ساعت 12می خوابی وصبح ساعت10بیدار می شی.اما اصلا به کارای خونه نمیرسم .مگر شبا که بابا خونه باشه و شما رو نگه داره. حالا عکسای این ماهت رو ببین : من وپسر دایی م بفرما رو مبل من.... چشماموووو ....  اقای شاکی  &...
25 شهريور 1392

7ماهگی نی نی

قند عسلم توی این ماه همراه با شیر خودم شیر خشک هم می خوری خیلی شیرین شدی اگر مهمونی برم وشما رو نبرم همه سراغت رو میگیرن کارهایی که میکنی بزرگتر از سنت هست.خدا رو شکر به زندگی ما رنگ بوی تازه ای دادی. شعر حسنی رو خیلی دوست داری با اون شیر می خوری و اروم می خوابی هنوز عمه عصمت زحمت حمام شما رو میکشه هر روز که میرم خونه مامانی بهش زنگ میزنم ومیاد شما رو می بره حمام .حمام رفتن و اب بازی رو خیلی دوست داری. اما شیر خوردن وابدا... 23      اردیبهشت تولدحضرت زهرا سالروز ازدواج من وبابایی وروز مادر بود مامانی گلم دوستت دالم منم محمد حسام لاستی سالگرد ازدباجتون مبالک.   &n...
25 شهريور 1392

اولین ماه رمضان نی نی

          نفسم امروز اخرین روزماه شعبان بود بابابی روزه بود اما من به خاطر شما روزه نگرفتم.افطار هم رفتیم خونه مادر خیلی باهشون بازی کردی مادر وباباجی هم تو رو که می دیدن کیف می کردن.                        از فردا هم ماه مبارک رمضان شروع می شه وما باید خونه رو مهیا کنیم تا بابایی بتونه روزه بگیره . فکر نمی کنم به خاطر حضور شما بتونم روزه بگیرم اما از خدا میخوام که کمک کنه بتونم از این ماه استفاده کافی ببرم.شما هم از خدا بخواه توی این ماه کمتر شیطو...
25 شهريور 1392

پسر مامان -بابا می گه

گل پسرم تا حالا دد وبده رو یاد گرفته بودی اما امشب (سه شنبه27تیر) بالاخره کلمه بابا روی لبای خوشگلت نشست. خونه مامانی بودیم انقدر خوشگل می گفتی که همه ذوق کرده بودن. بابایی  به خاطر اینکه اسمشو صدا کردی برای همه شیرینی خرید.                         ...
25 شهريور 1392

هدیه خدا به عمو حسین در اولین روز ماه رمضان

قند عسلم امروز اولین روز از ماه مبارک رمضانه و من هم روزه گرفتم شاید بقیه روز هارو نگیرم اما امروز گرفتم خدا کمکم  میکنه. تا ساعت یک بعداز ظهر خواب بودی وقتی بیدار شدی برات حریره بادوم درست کردم برعکس همیشه خیلی با اشتها خوردی .من نماز می خوندم که سر ناسازگاری رو برداشتی بای بای می کردی و می گفتی دد .به زور خوابیدی بابایی که اومد بیدار شدی بابایی بردت خونه خاله اعظم. الانم ساعت17:36 بعداز ظهره بابایی خوابه ومن هم برات می نویسم راستی افطار الویه درست کردم.چون بابایی خیلی دوست داره. خدا به عمو حسین هدیه داد امروز صبح دختر عمو حسین رفت بیمارستان تا نی نی ش پا بذاره تو دنیای ادم بزرگا.ظهر که من زدگ...
25 شهريور 1392

اولین روزهای ماه خدا

نفسم 5روز از ماه رمضان رو پشت سر گذاشتیم ومن فقط یه روزه نگرفتم همه بهم چیز میگن اما خیلی دوست دارم بگیرم. اندر احوالات این چند روز از شب اول ماه با بابایی رفتیم حرم زیارت وبا هم تصمیم گرفتیم هرشب ماه رمضان بیایم حرم انشالله.به نیت براورده شدن حاجات همه وخودمون. شب اول افطار خونه مادر بودیم.شب دوم خونه مامانی شب سوم خونه خودمون  وشب چهارم وپنجم هم خونه مامانی که البته شبا هم همون جا می خوابیدیم.وفردا شب هم معصوم خانم دختر عمو حسین  به افتخار دنیا اومدن نی نی ش دعوتمون کرده رستوران و بعد هم خونه مولودی دارن. دیشب هم یعنی سه شنبه شب با عمو رضا و خانومش رفتیم جمکران. بابایی یه سرما خوردگی ...
25 شهريور 1392

چند تا عکس ماه رمضونی

منو باش من و گاوم پسرمامان حمام میره..... بعد از آب تنی بازی بازی وای پسر دایی بازم تویی دست از سر کچل من بردار شلوارمووووووووو خونه مامانی در فکر خراب کاری                               ...
25 شهريور 1392