محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

فندق مامان حسام کوچولو

گذر عمر

نفسم روزاي خوبي رو سپري نمي كنم.از لحاظ روحي خيلي به هم ريختم. مدام ياد پارسال مي افتم كه با خاله ها رفتيم شمال. تقريبا همين روزا بود چه قدر بهمون خوش گذشت. اصلا به ذهنم هم خطور نمي كرد كه تا امسال دو تا داغ بزرگ ببينم. با نگاه كردن تو صورت مادر و خاله مي شه فهميد كه توي اين چند ماه چه قدر پير شدن خدايا خودت كمكشون كن. بگذريم... توي اين روزا يادگرفتي جمله مي گي.كنجكاوي ت هم كه گل كرده.مدام مي پرسي اين چيه ؟كجا مي ريم؟ چكار كنيم؟ چرا؟واي ..... يه وقتايي قاطي مي كنم و يه داد بنفش مي زنم يه چند ثانيه نگام مي كني و مي گي مامان جون داد نزن. اون وقته كه به قول خودت ببلت مي كنم و چند تا بوس آبدار ازت مي كنم....
25 شهريور 1392

تولد باباجون

خوشگل من بالاخره انتظارمون به پايان رسيد وتولد بابايي اومد. منم كه از چند روز پيش مدام به اين فكر مي كردم كه چكار كنم كه بابايي خوشحال بشه، به اين نتيجه رسيدم كه براش كفش بخرم و يه جشن كوچولوي 3 نفره بگيريم.البته بگم كه كيك هم خودم درست كردم . شب خيلي خوبي بود و به هر سه مون خوش گذشت. بابايي كه از پله ها بالا اومد براش مي چرخيدي و تولدت مبارك مي خوندي.براي بابايي فشفشه روشن كرديم، شمع روشن كرديم، كيك خورديم، شام هم در كنار هم چيپس و پنير خورديم خيلي خوشت اومده بود.         براي بابايي عزيز دلم همسر مهربانم مي دونم كه خيلي برامون زحمت مي كشي،و ما هم تورو خيلي اذيت مي كنيم ا...
25 شهريور 1392

شيرين زبونياي عسلم

صلوات به سبك آقا حسام ما:                                       الله مميي مميـــــــــــــــــــــــــــي از در خونه كه مي ريم بيرون ميگي: سم الله رحمن ههههههه رحيم. خدايا به اميد خودت به اميد مامان به اميد بابا. به خاله فاطي مي گه بگو به اميد عمو.به عمو رضا مي گه بگو به اميد عمو علي. البته من اينا رو يادت ندادم خودت تحليل كردي. خاله اعظم بهت مي گه بگو متين(پسر دايي حميد)گامبو مي گي متين گامبو نه امين(پسر عمو علي) گامبو. متين آقاست. و از اون...
25 شهريور 1392

ما اومديممممممممم

سلام به همه ي دوستاي مهربون خيييييييييييلي محبت داشتيد از ابراز محبت همتون ممنونم. چهلمين روزاي در گذشت دو عزيزمون رو سپري كرديم. خيلي از دوستان محبت داشتن و سراغ از آجي ا گرفتن خدا رو شكر اونا هم خوبن. و كم كم دارن با سفر كردن پدرشون عادت مي كنن. اما..... حتما ميام و به همگي سر مي زنم.                                                و اما بگم از شازده پسرم: روزاي خيلي خوب و شير...
24 تير 1392

روزهایی که گذشت

سلام نفس مامان توی این روزا که گذشت مامانی 5روز روضه داشت یه روز هم به خاطر شما روضه علی اصغر (ع) خوندن. شب یلدا هم قرار بود همگی بریم خونه مامانی اما اتفاق بدی افتاد:دختر عموی مامانی در سن 33 سالگی بر اثر ناراحتی پوستی مرحوم شد و تمام برنامه هامون به هم ریخت. خلاصه که شب یلدای خوبی رو نگذروندیم. اما بگم از گل پسرم:توی این روزا شیطونی ت چند برابر شده کمتر می خوابی .امروز صبح ساعت 8 و نیم بیدار شدی و به زور منو بردی توی آشپز خونه چای رو بهم نشون دادی بعد بردیم سر فریزر نون بهم نشون دادی و بعد دستت رو به نشان گرسنگی روی دلت مالیدی و خلاصه بهم فهموندی که نون با چایی می خوای. خوردی و دوباره لالا کردی. اینم عکسای ناز...
13 دی 1391

10ماهگی نی نی

                                                    سلام گل من عزیز دلم یک ماه بزرگتر شدی ، یک ماه شیطون تر ،یک ماه دیگه این دنیای رنگارنگ رودیدی .همیشه آدم بزرگا دوست دارن به بچگی شون بر گردن اما شما بچه ها دوست دارید بزرگ بشید . خیلی کارها رو یاد گرفتی و انجام می دی مثلا دستت رو بالا می بری وسلام می دی. وقتی کسی رو می بینی بهش دست می دی.خیلی سریع چهار دست وپا راه می ری .خیلی محکم دست می زنی .چپزی که دستته می گم بده بهم میدی وخیلی چیزای دیگه. همه وهمه دوستت دارن، اما من وبابایی عاش...
18 مرداد 1391