محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

فندق مامان حسام کوچولو

عكساي قبل و بعد از حمام

عسل من: ديشب بعد از اينكه رفتيم خونه ماماني و جمكران شما توي ماشين خوابت برد. من خوشحال از اينكه تو خوابيدي .اومدم خونه و شير بهت دادم و گذاشتمت توي تختت. بابايي هم خوابيد منم داشتم وسايل سحر رو حاضر مي كردم كه يه دفعه ديدم داري صدام مي كني مامان مامان. دويدم و گفتم جانم. و ديدم به به چشمات تا ته ته بازه هر چي تلاش كردم كه بخوابي بي فايده بود و تا بعد از نماز بيدار بودي من كه ديگه از حال رفتم نمي دونم كي خوابيدي. امروز داشتم بهت قدقد(تخم مرغ) مي دادم يه تكه شو با دست برداشتم بزارم توي دهانت بهم مي گي با دست نه نه نه نه . امروز مي خوام عكساي قبل و بعد از حمام رفتنت رو برات بزارم.      ...
25 شهريور 1392

خداااا

گلكم بخون : خدا: بنده ي من نماز شب بخوان و آن يازده رکعت است بنده: خدايا !خسته ام!نمي توانم  خدا: بنده ي من، دو رکعت نماز شفع و يک رکعت نماز وتر بخوان.  بنده: خدايا !خسته ام برايم مشکل است نيمه شب بيدار شوم. خدا: بنده ي من قبل از خواب اين سه رکعت را بخوان. بنده: خدايا سه رکعت زياد است  خدا: بنده ي من فقط يک رکعت نماز وتر بخوان  بنده: خدايا !امروز خيلي خسته ام!آيا راه ديگري ندارد؟ خدا: بنده ي من قبل از خواب وضو بگير و رو به آسمان کن و بگو يا الله بنده: خدايا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم مي پرد!  خدا: بنده ي من همانجا که دراز کشيده اي تي...
25 شهريور 1392

بازي وبلاگي

يه  بازی وبلاگی...  اگر ماهی از سال بودم ..... دی اگر روزی در هفته بودم ..... جمعه اگر عدد بودم .... 5 اگر نوشیدنی بودم ..... يه شربت خنك خنك اگر ثواب بودم ...... آشتي دادن اگر درخت بودم .... بيد مجنون اگر ميوه بودم..... يه هلوي توپولي اگر گل بودم ..... نرگس اگر آب و هوا بودم ..... معتدل اما بيشتر روبه خنكي بره اگر رنگ بودم ..... ليمويي اگر پرنده بودم ..... يه گنجشك كوچولو اگر صدا بودم ..... صدای يا كريم(كبوتر) ا گر فعل بودم .... شاد بودن اگر ساز بودم ..... پيانو اگر عضوی از بدن بودم ....قلب اگر بخشی از طبیعت بودم .... آبشار اگر یه حس بودم ....  ...
25 شهريور 1392

اين روزاي ما

ماه پسرم: توي ماه رمضان بعضي روزا خيلي خوب و آرومي اما بعضي از روزا ديگه مو به سر من نمي مونه از بس حرص مي خورم . يه روز كه خيلي حالم بد بود همين طور كه جلوي تلوزيون دراز كشيده بودم شايد 5 دقيقه خوابم برد يه دفعه از خواب پريدم ديدم واااااااااااااااااااااي زلزله اومده تو خونه هيچي سر جاش نيست واز همه مهم تر اينكه لب تاپو پشت رو كردي تا زدم كه روشن بشه ديدم صفحه چپ و راستي شده گفتم محمد حسام بابا دعوات مي كنه!!!!! خيلي خوشمزه گفتي خودم درست مي كنم عزيزم. منو مي گي اينقدر خنديدم و بوست كردم كه نگو . ديشب هم بابايي دعوات كرد گفت برو تو اتاق ديگه بيرون نيا. تو هم توي اتاق به تخت تكيه داده بودي. رفتم توي آشپزخونه و گفتم ح...
25 شهريور 1392

بفرماييد عكس

خوشگل من برات عكساي اين هفته رو مي زارم تا ببيني و لذت ببري. يه شب رفته بوديم رنگين كمان(شهر بازي) كه شما متاسفانه با اسباب بازي ها بازي نكردي تا از محوطه ي بازي ها بيرون اومديم و آب و ديدي كلي ذوق كردي و رفتي سمت آب.                                                               آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآب                     ...
25 شهريور 1392

شيرين كارياي عسل طلام

ماه پسرم تاج سرم: آخرين روزهاي ماه مبارك رمضان سال92 رو سپري مي كنيم. بعضي روزا خيلي خوب و بعضي روزا.... نگم بهتره. ديشب شام خونه عمو علي بوديم. خيلي بهت خوش گذشت با محمد پارسا حسابي بازي كرديد اما بعضي وقتا با هم نمي ساختيد   و باعث خنده ي همه مي شديد. سر سفره افطار شما داشتي غذا مي خوردي بابايي براي من يه ليوان خاكشير ريخت سريع گفتي پس من چي؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منم گفتم مامان خوشمزه نيست بو مي ده نخوريااااا.توي بغلم بالا و پايين پريدي كه مي خوام منم بهت دادم . بيش از نيمي از ليوان رو خوردي و گفتم پس بده منم بخورم. از جلوي دستم كشيدي و گفتي   مامان نخور بده بو مي ده .   همه سر سفره خنديدن. و منم از خجالت آب شدم ...
25 شهريور 1392

اولين شعر خوني پسملم

عشقم ديشب خونه ماماني رفتم توي اتاق ماي بي بي ت رو عوض كنم. ديدم داري يه چيزايي مي خوني خوب كه دقت كردم ديدم داري شعر پاييزه و پاييزه رو مي خوني.وااااااااااااااي كلي ذوق كردم . آخه اين شعر رو من گاهي وقتا كه مي خواستي بخوابي برات مي خوندم و هيچ وقت باهات تمرين نكرده بودم نمي دوني چه لذتي بردم.                                        پاييزه و پاييزه                        برگ درخت...
25 شهريور 1392

يه روز گرم خونه ماماني

نفس مامان هر روز شيرين تر از روز قبل مي شي . ومن وبابايي كيف مي كنيم وقتي تو صحبت مي كني. بابايي كه از بيرون مياد مي ري جلوي در و سلام ميكني. هر كس ديگه هم بياد جلوي پاش بلند مي شي. و بااصرار من سلام مي كني. جديدا ياد گرفتي همه چي برات سواله. همش مي گي اين چيه؟ اين چيه؟دلت مي خواد اسم همه چي رو بدوني. وقتي اتفاقي برخلاف ميلت مي افته گوشي رو مي گيري دستت و با خاله فاطي حرف مي زني مي گي الو آتي و ماجرا رو تعريف مي كني بعد گوشي رو پرت مي كني زمين. مدتي ه كه عاشق آچار پيچ گوشتي شدي با اينكه پلاستيكي شو برات خريدم اما باواقعي هاش دوست داري بازي كني. ديروز داشتيم مي رفتيم خونه ي خاله اعظم يواشكي پيچ گو...
25 شهريور 1392

خاطره دنيا اومدن حسام

عزيزم توي اين روزا كه براي سالروز تولدت لحظه شماري مي كنم يه خبري برات مي نويسم مهديه جون زحمت كشيدن و خاطره ي دنيا اومدنت رو توي وبلاگشون گذاشتن.اگر دوست داري اونو بخون.  از همه ي دوستاي عزيزم كه تازه باهاشون آشنا شدم و خاطرات اوليه ي ما رو نخوندن هم دعوت مي كنم كه به اين وبلاگ بزنن و خاطره ي دنيا اومدن شاه پسرم رو بخونن. راستي نظر يادتون نره هااااااااااااا اينم آدرس بفرماييد :                          http://madari.niniweblog                      يادم ...
25 شهريور 1392