دسته گل پسر مامان
عزيزكم برات بگم از دسته گلايي كه هفته ي پيش به آب دادي. ماماني به خاطر شهادت حضرت زهرا 5 روز روضه داشت.روز قبل از شروع روضه ها ما رفتيم كمكش . اماتا ما بريم خودش بيشتر كارهاشو كرده بود .چون طفلي مي دونست كه من با تو بيشتر از اينكه كمكش كنم كارشو زياد مي كنم. شما داشتي آب مي خوردي . وقتي آبت تموم شد بلند شدي دنبال ماماني كه بهت آب بده افتادي و ليوان توي دستت خورد شد.اما خدا رو شكر فقط پايين يكي از ناخن هات خون افتاد كه برات چسب زخم زدم تا خونش بند بياد. توي آشپز خونه مشغول بازي بودي كه يك دفعه ديدم چسب روي زخمت رو باز كردي و سراميك و فرش رو با خون يكي كردي داشتم مي پوكيدم از عصبانيت به اين فكر مي كردم كه چطور تا ف...