پرواز عمو پيش خدا
پسرم
“ و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی ، جرس کاروان از رحیل مسافری خبر می دهد که در سکونی ، آغازی بی پایان را می سراید ”
هنوز داغ باباجي روي سينه مون بود كه شوهر خاله اعظم در شب جمعه ي اول ماه رجب مصادف با شب آرزوها پرواز كرد و خاله و دوتا دخترش رو تنهاگذاشت.
*کاش آن شب را نمی آمد سحر کاش گم در راه پیک بد خبر
ای عجب کان شب سحر اما به ما تیره روزی آمد و شام دگر
دیده پر خون از غم هجران و او با لب خندان چه آسان بر سفر
ای دریغ از مهربانی های او دست پر مهر آن کلام پرشکر
غصه ها پنهان به دل بودش ولی شاد و خرم چهره اش بر رهگذر
در از آن ما بود ای دریغ گنج پنهان شد به خاک و بی ثمر
تا پدر رفت آن سحر از پیش رو بی نشان را خاک تیره شد به سر
من واقعا در حكمت خدا موندم.حالا چي ميشه...