سفرنامه شمال
هوراااااااااااااااا شمال گل مامان خاله ها قرار بود دوشنبه 26 شهریور برن شمال واصرار فراوونی داشتن که ما هم بریم اما بابایی کار داشت نمی تونست بره.بالاخره با اصرار اونا ساعت 12شب یک شنبه ما قرار شد بریم سریع از خونه مامانی اومدیم خونه ومن وسایلمونو جمع کردم و 5 صبح حرکت کردیم که به ترافیک چالوس نخوریم. ساعت 11بود که رسیدیم کلاردشت. وای چه آب و هوایی. بعد از ناهار و استراحت .رفتیم کنار نهر آبی که توی همون کلاردشت بود.با همه بازی میکردی و وقتی به حرفت گوش نمی کردن جیغ به سرشون می زدی و دستاتو به هم می زدی و می گفتی دههههه. شبم که اومدیم خونه بازی ت این بود که میرفتی می نشستی توی چمدون وبا همه دا می کردی. روز س...