جمعه روز تعطیل
نفسم هفته گذشته با دلهره بی حالی شما برامون گذشت.اما هرچی به آخر هفته نزدیک می شدیم شما بهتر میشدی .خدا روشکر خاله فاطی روز چهارشنبه حالت تهوع وسر گیجه داشت کارش به دکتر رسید وبعد هم خونه مامانی استراحت کرد دیشب که رفتیم اونجا قرار شد که همه با هم جمعه بریم بیرون تا یه هوایی عوض کنه. توی راه که میومدیم خونه خوابت برد منم خونه که اومدیم وسایلمونو حاضر کردم برای صبح. من وبابایی نماز صبحمونو خوندیم تا اومدیم بخوابیم صدای خنده جنابعالی در اومد.از خواب بیدار شدی و خوابو از سر ما هم بردی .فکرشو بکن از ساعت یکربع به6 تا7 و10 دقیقه داشتم لالایی میگفتم تا خوابت برد دهانم کف کرد.گذاشتمت توی تخت تا اومدم بخوابم پاشدی نشستی....