پیک نیک
خوشگل من سلام
بازم جمعه رسید وما راهی بیرون شدیم. از پنج شنبه با اقای هاشمی هماهنگ کردیم که اونا هم از محلات بیان.
صبح تا عوضت کردم بیدار شدی و دیگه نخوابیدی ما هم رفتیم خونه مامانی وبا خاله ها و مامانی و بابا شکری و عزیزساعت 9 راه افتادیم .اول رفتیم مشهد اردهال زیارت امامزاده سلطانعلی ابن محمد باقر. آقای هاشمی وخانواده هم رسیده بودن اونجا.من بار اولم بود که می رفتم. امامزاده ای بود که مثل امام حسین به شهادت رسیده بود تازه شایدم مظلوم تر.وبعدم رفتیم جاسب.
خیلی هوای خوب وباصفایی داشت . صندلی ماشینت رو آوردم و توی اون نشستی وبا همه بازی می کردی.کلی وقت هم با تخته عمو ها ور می رفتی که بتونی بازش کنی .عکسشو برات می زارم.
مامانی برامون برنج ومرغ پخته بود وآقای هاشمی هم جوجه آورده بودن دست جفتشون درد نکنه جفتش و خوردیم و خوشمزه بود.بعد از ناهار یه کم خوابیدی ما هم با ناهید خانم ودخترا و خاله ها حرف می زدیم .وقتی شما بیدار شدی بازم بازی می کردی و با زبون خودت خیلی با نمک نسترن رو صدا می کردی و وقتی می دیدی نگات می کنه ذوق زده می شدی.بعدش هم با ذوق و خنده وقتی دیدی عزیز خوابه رفتی رو دلش و اونو بیدار کردی.
نزدیک غروب بود که راه افتادیم ،اقای هاشمی رفتن محلات وما هم اومدیم .
خیلی روز خوبی بود و خیلی هم خوش گذشت مخصوصا به شما که وقتی می ریم بیرون کلی ذوق میکنی کلی هم بازی و خیلی کم می خوابی.
نگاه داره
دسسسسست نزاریییییید
دعوا سر تخته ی عمو
من عاشق عزیزم هستم