محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

فندق مامان حسام کوچولو

من اومدم با عكسام

شازده كوچولوي من امروز ظهر بابايي داشت تلوزيون تماشا مي كرد چند باربهش گفتي برو عبق(عقب) بابايي به حرفت گوش نكرد تو هم خم شدي و از كمرش يه دندون محكم گرفتي بابايي مثل اسفند پريد بالا و گفت اين چه كاريه مي كني تو وهم با خنده بهش گفتي حقته . ما رو مي گي مرديم از خنده نمي دونستيم دعوات كنيم يا بخنديم.  اينم چند تا عكس به درخواست دوستاي عزيزمون:                                                             منو ببينيد            &nb...
25 شهريور 1392

يه روز خوب خونه ي خاله اعظم

پسر مامان: وقتي مي بيني كاري دارم انجام مي دم مياي و مي پرسي مامان چيتار مي توني(چكار مي كني)؟؟؟؟ وقتي هم كه با تلفن حرف مي زنم مي گي مامان كيه؟؟؟؟؟؟ وقتي هم صداي اس ام اس گوشيم مياد مي ري برام مياري و مي گي مامان گوشيت. به محمد علي(پسر خاله فاطي) مي گي داداش جون علي. ديشب هم ازش ياد گرفتي تا كسي اذيتت كنه بهش مي گي بچه ننه. يه روز رفته بوديم خونه ي خاله اعظم محمد متين و سوده هم اونجا بودن و شما حسابي بازي كرديد انگار كه خونه ي خاله زلزله ي 8 ريشتري اومده بود. ببيني عكساشو حرف منو تاييد مي كني:                   ...
25 شهريور 1392

عكساي قبل و بعد از حمام

عسل من: ديشب بعد از اينكه رفتيم خونه ماماني و جمكران شما توي ماشين خوابت برد. من خوشحال از اينكه تو خوابيدي .اومدم خونه و شير بهت دادم و گذاشتمت توي تختت. بابايي هم خوابيد منم داشتم وسايل سحر رو حاضر مي كردم كه يه دفعه ديدم داري صدام مي كني مامان مامان. دويدم و گفتم جانم. و ديدم به به چشمات تا ته ته بازه هر چي تلاش كردم كه بخوابي بي فايده بود و تا بعد از نماز بيدار بودي من كه ديگه از حال رفتم نمي دونم كي خوابيدي. امروز داشتم بهت قدقد(تخم مرغ) مي دادم يه تكه شو با دست برداشتم بزارم توي دهانت بهم مي گي با دست نه نه نه نه . امروز مي خوام عكساي قبل و بعد از حمام رفتنت رو برات بزارم.      ...
25 شهريور 1392

خداااا

گلكم بخون : خدا: بنده ي من نماز شب بخوان و آن يازده رکعت است بنده: خدايا !خسته ام!نمي توانم  خدا: بنده ي من، دو رکعت نماز شفع و يک رکعت نماز وتر بخوان.  بنده: خدايا !خسته ام برايم مشکل است نيمه شب بيدار شوم. خدا: بنده ي من قبل از خواب اين سه رکعت را بخوان. بنده: خدايا سه رکعت زياد است  خدا: بنده ي من فقط يک رکعت نماز وتر بخوان  بنده: خدايا !امروز خيلي خسته ام!آيا راه ديگري ندارد؟ خدا: بنده ي من قبل از خواب وضو بگير و رو به آسمان کن و بگو يا الله بنده: خدايا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم مي پرد!  خدا: بنده ي من همانجا که دراز کشيده اي تي...
25 شهريور 1392

بازي وبلاگي

يه  بازی وبلاگی...  اگر ماهی از سال بودم ..... دی اگر روزی در هفته بودم ..... جمعه اگر عدد بودم .... 5 اگر نوشیدنی بودم ..... يه شربت خنك خنك اگر ثواب بودم ...... آشتي دادن اگر درخت بودم .... بيد مجنون اگر ميوه بودم..... يه هلوي توپولي اگر گل بودم ..... نرگس اگر آب و هوا بودم ..... معتدل اما بيشتر روبه خنكي بره اگر رنگ بودم ..... ليمويي اگر پرنده بودم ..... يه گنجشك كوچولو اگر صدا بودم ..... صدای يا كريم(كبوتر) ا گر فعل بودم .... شاد بودن اگر ساز بودم ..... پيانو اگر عضوی از بدن بودم ....قلب اگر بخشی از طبیعت بودم .... آبشار اگر یه حس بودم ....  ...
25 شهريور 1392

اين روزاي ما

ماه پسرم: توي ماه رمضان بعضي روزا خيلي خوب و آرومي اما بعضي از روزا ديگه مو به سر من نمي مونه از بس حرص مي خورم . يه روز كه خيلي حالم بد بود همين طور كه جلوي تلوزيون دراز كشيده بودم شايد 5 دقيقه خوابم برد يه دفعه از خواب پريدم ديدم واااااااااااااااااااااي زلزله اومده تو خونه هيچي سر جاش نيست واز همه مهم تر اينكه لب تاپو پشت رو كردي تا زدم كه روشن بشه ديدم صفحه چپ و راستي شده گفتم محمد حسام بابا دعوات مي كنه!!!!! خيلي خوشمزه گفتي خودم درست مي كنم عزيزم. منو مي گي اينقدر خنديدم و بوست كردم كه نگو . ديشب هم بابايي دعوات كرد گفت برو تو اتاق ديگه بيرون نيا. تو هم توي اتاق به تخت تكيه داده بودي. رفتم توي آشپزخونه و گفتم ح...
25 شهريور 1392

بفرماييد عكس

خوشگل من برات عكساي اين هفته رو مي زارم تا ببيني و لذت ببري. يه شب رفته بوديم رنگين كمان(شهر بازي) كه شما متاسفانه با اسباب بازي ها بازي نكردي تا از محوطه ي بازي ها بيرون اومديم و آب و ديدي كلي ذوق كردي و رفتي سمت آب.                                                               آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآب                     ...
25 شهريور 1392