مریضی گل پسرم
خوشگل من:
بازم مریض و بی حال شدی.چهارشنبه با عمو رضا و خانومش رفته بودیم تهران.تا برای باباجی نوبت عمل پاشو بزنیم بعدشم رفتیم مجتمع تندیس و بعد هم رفتیم شام در بند خیلی سرد بود اما خیییییییلی خوش گذشت. وقتی هم بر می گشتیم شما خوابت برد. ما هم که خسته.....در خونه که پیاده شدیم خوشحال بودیم که تو خوابی و ما هم راحت می خوابیم تا صبح آخه ساعت یک نیمه شب بود. اومدیم بالا شیر برات درست کردم و به سختی خوردی وهمش ناله می کردی. برات درجه گذاشتم دیدم بعععععععله تب داری.
منو میگی هول کردم. بابایی رو فرستادم برات از دارو خانه قطره خرید تبت کم می شد اما خوب نمی شدی. تا سه روز همین طور بودی شب دوم دکتر بردمت اما خیلی تاثیر نداشت . کم کم بهتر شدی اما الان هم بعداز گذشت 6 روز هنوز خوب خوب نشدی اشتها که اصلا نداری.بیرون روی هم داری.اما خدا رو شکر تبت قطع شده.
منم توی این روزا که شما مریض بودی مجبور بودم خونه تکونی کنم آخه فرشامونو دادیم قالی شویی.
قربونت برم خدا کنه زودتر خوب بشی من تحمل یک لحظه مریضی تو ندارم نمی دونی توی این چند روز چی به سر من اومده.