این روزهای ما
فسقلی من : دیشب رفته بودیم خونه ی باباجی. مادر بابایی رو بوسید تو بهت بر خورد توی بغل من پشتت رو کرده بودی بهشون و نه با مادر حرف می زدی و نه با بابات. هر چی هم گفتن بیا بغل ما نمی رفتی مادر می گفت بهت بر خورده که چرا بابایی ت رو بوس کرده و تو رو نبوسیده. چند روز پیش رفته بودیم خونه ی مامانی. داشتی دست به ماشین لباس شویی می زدی مامانی گفت: دست نزن بهت جیغ می زنم . از اون روز می گم بریم خونه ی مامانی. می گی نه مامانی ااااااااااااااااااا. یعنی مامانی جیغ می زنه. دایی حمید دوست داشت بهش بگی حمید. اما تو به جای دایی بهش می گی دایی دایی. هر چی هم می گم بگو حمید جون می گی: دایی دایی جون. رانی رو ریختی روی فرش ...