محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

فندق مامان حسام کوچولو

پیک نیک

خوشگل من سلام بازم جمعه رسید وما راهی بیرون شدیم . از پنج شنبه با اقای هاشمی هماهنگ کردیم که اونا هم از محلات بیان. صبح تا عوضت کردم بیدار شدی و دیگه نخوابیدی ما هم رفتیم خونه مامانی وبا خاله ها و مامانی و بابا شکری و عزیزساعت 9 راه افتادیم .اول رفتیم مشهد اردهال زیارت امامزاده سلطانعلی ابن محمد باقر. آقای هاشمی وخانواده هم رسیده بودن اونجا.من بار اولم بود که می رفتم. امامزاده ای بود که مثل امام حسین به شهادت رسیده بود تازه شایدم مظلوم تر.وبعدم رفتیم جاسب. خیلی هوای خوب وباصفایی داشت . صندلی ماشینت رو آوردم و توی اون نشستی وبا همه بازی می کردی .کلی وقت هم با تخته عمو ها ور می رفتی که بتونی بازش کنی .عکسشو برات می ز...
25 شهريور 1392

گل پسرم تاتی می کنه.

نفس من شنبه شب به مناسبت تولد شما (البته به ماه) یعنی روز بعد از تولد امام رضا(ع) همگی شام خونه مامانی بودیم.من وخاله اعظم رفتیم شیرینی بخریم وقتی برگشتیم دیدیم شما با فیلت داری راه می ری. آخه تنبل من تا حالا می ترسید خیلی ذوق کردم خودت هم خوشت اومده بود .وقتی هم به کسی می رسیدی یا به دیوار می خوردی جیغ می زدی تا فیل رو برات بچرخونیم. یکبار هم متین رو روی فیل گذاشتم تا با هم بازی کنید بلزم جیغ می زدی و هولش می دادی تا پیاده بشه. این چند وقته همه رو با دد صدا می کنه باباهم خیلی کم می گی بهت میگم بگو بابا می گی دد.بچه های خاله فاطی رو هم دادا صدا میکنی خلاصه که روز به روز برام شیرین تر و عزیز تر می شی. قربون...
25 شهريور 1392

احوالات ما

قند عسلم بعد از جشن تولدت 3تایی مون مریض شدیم من بابایی کم کم بهتر شدیم اما شما رو بعد از چند روز بردمت دکتر هنوزم خوب نشدی ،الان بعداز تقریبا 10 روز گلوت خلط داره می خواستم زنگ بزنم از دکترت بپرسم مادر گفت خودش خوب می شه .بی حالی،لجوجی می کنی اما هیچی از شیطنتت کم نشده .وبه همین دلیل واکسن 1سالگیت عقب افتاده . و اما از شیرین کاریای گل پسرم: این روزا دلت می خواد حرف بزنی ولی نمی تونی همه رو با نام دد صدا می کنی حتی بابایی . خیلی خوشمزه دو تا دستات و می گیری بالا وبه همه سلام می کنی . وقتی می گم گریه کن دستت رو می گیری رو صورتت و گریه می کنی . وقتی می گم بخند یه خنده بلند الکی برام می کن...
25 شهريور 1392

پسرم به مامانی در پاک کردن جو کمک می کنه!

عسلم توی این عکسا می بینی که داری به مامانی کمک می کنی تا جو های آش نذری شو پاک کنه. امان از دست تو!!!!!!!!!                                                                                        ...
25 شهريور 1392

واکسن یک سالگی گل پسر

نفس مامان بالاخره کابوس واکسن یک سالگی ت تموم شد. چند بار تصمیم داشتم برم برات بزنم اما مریض بودی. منم که ترسو......... همیشه از چند روز قبل از واکسنات غصه روز واکسن و درد و تبی رو که می کشی رو می خورم اما این بار خیلی خوب بود. دیشب تا صبح دلهره داشتم . صبح اول وقت رفتیم دنبال مامانی و رفتیم مرکز بهداشت . قد و وزنت رو گرفت .قدت 73.و وزنت 9.300 بود. فکر نکنم خوب بود اما منم نپرسیدم.به خانومای اون اتاق سلام کردی. توی اتاق بعدی که رفتیم برای واکسن ،اول خندیدی اما تا واکسن رو زدی کمی گریه کردی زود آروم شدی.اما به نشان عصبانیت دو دستت رو به هم زدی و گفتی د -  ه. منو می گی زدم زیر خنده. بعدم اومدیم خونه ...
25 شهريور 1392

گل پسرم رنگین کمان می ره.

فندوق من یه شب با بابایی رفتیم رنگین کمان . خیلی دوست داشتی و با اینکه خوابت میومد با ذوق بازی می کردی. خیلی خوشحال بودی. عکساشو ببین:                                                سوار آقا ببره شدی                                 &nbs...
25 شهريور 1392

جمعه پر شور و نشاط حسام جونم

خوشگل من روز جمعه صبح رفتیم خونه مادر روضه خیلی شیطونی کردی ببین عکسها رو:             اول نشستی روی میزبعد دیدی بهت حال نمیده رفتی سر کشویی که کتابای بابایی توش بود.             و بعد...           وحالا....            پسرم اجازه می گیره بره سر کتابای باباش            و مطالعه....            دیگه داره جمع می کنه بری...
25 شهريور 1392

کارای جدید گل پسر

عسل مامان چند روز پیش اشتباهی پستی که برای راه افتادنت بود رو پاک کردم خیلی ناراحت شدم اما هیچ راهی برای  برگشتش نبود .یادم هم نیست که چی نوشتم در هر صورت ببخشید فقط می دونم که 23 آذر بود. واما بگم از کارای جدید گل پسرم: از دیروز یاد گرفتی چشمک می زنی . و خیلی خوشمزه باباجی رو صدا می کنی . از صبح که چشماتو باز می کنی مدام می گی عزیز. دیروز که دیگه حریفت نمی شدم شماره عزیز رو گرفتم و یه کم با عزیز حرف زدی. گوشی تلفن رو دستت می گیری و راه می ری و برای خودت حرف می زنی .دیگه نمی تونم ازت فیلم بگیرم چون وقتی می ب ینی دوربین دستمه جیغ می کشی و میای دوربین و ازم می گیری . خیلی قشنگ و محکم راه می ری. هر چی هم بهت می ...
25 شهريور 1392

اولین ترک کردن حسام جونم

کلوچه من برات بگم از اولین ترک کردنت: همیشه فکر می کردم پستونک بچه رو آروم می کنه و کمتر لجوجی می کنه برای همین از اولین روزای تولدت بهت پستونک می دادم تا این که 4 روز پیش وقتی خاله فاطی از آتلیه اومد دنبالمون پستونکت توی ماشین اونا جا موند و شب من هر چی گشتم پیدا نکردم. توی ماشین با نغ نغ خوابت برد اما فردا ظهرش خیلی اذیتم کردی. هر پستونک دیگه ای هم بهت می دادم نمی خوردی و پرتش می کردی .فقط همونو می خواستی منم تصمیم گرفتم بعد از این همه اذیت دیگه بهت ندم. توی این چند روز خیلی اذیتم کردی و اذیت شدی اما دیگه داری فراموشش می کنی.فکر کنم اینطور برات بهتر باشه. قربون پسر صبورم برم من . خدایا خیر و صلاح پسرم دست توست از ...
25 شهريور 1392