محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

فندق مامان حسام کوچولو

به به مسافرت

عسلم بعد از سال تحویل سریع رفتیم خونه باباجی بعد عمو حسین و عمو علی بعدم سریع اومدیم خونه حاضر شدیم وما هم همراه با خاله اعظم اینا راهی مشهد شدیم .همه با یه ماشین رفتیم توی ماشین خیلی خوش گذشت.شما برای اولین بار بود این همه مدت توی ماشین بودی اما خیلی خوش سفر بودی اصلا اذیت نکردی با فرزانه و فاطمه بازی می کردی .ساعت 12شب بود که رسیدیم مشهد مامانی اینا تا ما رسیدیم بیدار شدن یه کم با شما بازی کردن وبعدم خوابیدیم . صبح بعد ازخوردن صبحانه راهی زیارت حرم امام رضا شدیم خوش به حالت بار اولت بود می رفتی زیارت. خیلی شلوغ بود اما خوش گذشت شما هم پسر خوبی بودی واصلا اذیت نکردی.روز جمعه هم همگی با هم برگشتیم. به به مسافرت ...
25 شهريور 1392

ادامه عید دیدنی

پسرم روز 4عید از مشهد اومدیم همون شب رفتیم خونه عمه رباب وعمه فاطی. شب خیلی خسته بودی خیلی زود خوابیدی. صبح بعد از خوردن صبحانه رفتیم خونه باباجی .وعید دیدنی های معمول سال شروع شد.خیلی جاها اولین بار بود که میرفتی. هر شب شام یه نفر دعوت میکردتا اینکه نوبت به ما رسید چون جامون کم بود شب اول عمو ها ومادر و باباجی رو دعوت کردیم .از صبح خاله اعظم اومد کمکم تا بتونم یه سفره رنگین پهن کنم .همین طور هم شد همه چیز عالی شد. عمه ها هم نیومدن .یه شب هم دایی حمید . وخاله ها ومامانی رو دعوت کردیم.تا روز سیزده به در که با خاله فاطی ومامانی رفتیم بیرون شهر خیلی خوش گذشت شما که خیلی خوشت اومده بود عکسارو ببین:   من خونه عمه عصم...
25 شهريور 1392

عروسی عمو رضا

عمو رضا عروسیتون مبارک 28خرداد عروسی رضا پسر عمو علی بود از چند روز پیش همه در تدارک عروسی بودن .تا اینکه بالاخره28 خرداد مطابق باشب مبعث رسید. با عرض معذرت ما شما رو نبردیم اما یه سبدگل با عکس ونام شما برای عمو رضا .فرستادیم.خاله فاطی وخاله اعظم اومدن عروسی. وشما پیش مامانی موندی.روز مبعث هم مارفتیم پاتختی وشما بازم پیش مامانی موندی. اما پسرم جات واقعا خالی بود . من عروسی عمو رضا نرفتم                                           &...
25 شهريور 1392

9 ماهگی نی نی

نفسم 9ماهگیت مبارک این ماه بردمت پیش دکتر پهلوانی وزنت7.500بود. به نظرت برای یه بچه 9 ماهه خوبه؟ ا صلا از وزن وقدت راضی نبود می گفت فقط دور سرت رشد کرده داروی تقویتی برات نوشت تا بهت بدم.بازم خیلی جوش کردم اما چه فایده... دکتر هم قبول کرد که خیلی شیطونی. من رفتم توی رختخواب   خوش به حالت چه خواب نازی پسر دایی م اومده خونمون دعوا دعوا یکی منو ببره دوربین وبده من وعروسکام                         ...
25 شهريور 1392

روز پدر

بابایی گلم روزت مبارک 15 خرداد امسال روز پدر بود من برای بابام یه دونه پیراهن خریدم. مامانم هم یه دونه شلوار خرید. باباجونیم ظهر ناهار جوجه کباب مهمونمون کرد. بابایی دست گلت درد نکنه. برای باباجی هم پارچه شلواری خریدیم.بابا شکری هم با دایی حمید اینا رفته بودن مشهد .                      ...
25 شهريور 1392

8ماهگی نی نی

خوشگل من 8ماهگیت مبارک. پسرم داری کم کم بزرگ میشی و روز به روز شیرین تر.والبته شیطون تر.دیگه برام دست میزنی بابا که بغلت میکنه رو شونه م میزنی ومثلا صدام می کنی.صدا ها رو سعی می کنی در بیاری برات بعضی غذا رو درست میکنم وبه زور و خیلی کم می خوری .وقتی می برمت سر یخچال ذوق میکنی .اما هنوز با نی نی دایی دعوا نمی کنی .نهایتش اینه که موهای همدیگه رو می کشید.شبا ساعت 12می خوابی وصبح ساعت10بیدار می شی.اما اصلا به کارای خونه نمیرسم .مگر شبا که بابا خونه باشه و شما رو نگه داره. حالا عکسای این ماهت رو ببین : من وپسر دایی م بفرما رو مبل من.... چشماموووو ....  اقای شاکی  &...
25 شهريور 1392

7ماهگی نی نی

قند عسلم توی این ماه همراه با شیر خودم شیر خشک هم می خوری خیلی شیرین شدی اگر مهمونی برم وشما رو نبرم همه سراغت رو میگیرن کارهایی که میکنی بزرگتر از سنت هست.خدا رو شکر به زندگی ما رنگ بوی تازه ای دادی. شعر حسنی رو خیلی دوست داری با اون شیر می خوری و اروم می خوابی هنوز عمه عصمت زحمت حمام شما رو میکشه هر روز که میرم خونه مامانی بهش زنگ میزنم ومیاد شما رو می بره حمام .حمام رفتن و اب بازی رو خیلی دوست داری. اما شیر خوردن وابدا... 23      اردیبهشت تولدحضرت زهرا سالروز ازدواج من وبابایی وروز مادر بود مامانی گلم دوستت دالم منم محمد حسام لاستی سالگرد ازدباجتون مبالک.   &n...
25 شهريور 1392