وااااااای خونه خاله فاطی
امروز جمعه وشهادت حضرت علی .
دیشب شب احیابود شما نخوابیدی وبازی میکردی ونمی گذاشتی من وبابایی هم دعا بخونیم مفاتیح رو از دست ما می کشیدی ومی خواستی ورق ورق کنی تازگی ا هم یاد گرفتی تا چیزی که دستته بهت می گیم بده بر می داری وفرار می کنی قربونت برم خیلی خوشمزه فرار می کنی. باهر ترفندی بود دعا هامون و خوندیم وشما رو به زور خوابوندیم وسحری خوردیم وما هم خوابیدیم.من تا ساعت 12 خواب بودم بعد بابایی رو خوابوندم پیشت ورفتم کارامو کردم ساعت 3بود بیدار شدی. زنگ زدم به خاله اعظم باهم رفتیم خونه خاله فاطی آخه افطار همه اونجان باعمو خیلی بازی کردی وبرای خودت آتیش سوزوندی بعد هم فرزانه به زور خوابت کرد یک ساعت خوابیدی ودوباره پاشدی نزدیک افطار سفره رو پهن کردیم وکم کم همه اومدن خیلی خوش گذشت بعد افطار هم خاله کبری وانسیه اومدن نی نی انسیه هم خیلی با نمک شده نزدیک 12 بود که اومدیم.
امروز خییییییلی خوش گذشت.خیلی وقت بود که این خاله از گیر مهمونی دادن در میرفت.
هلو انجیری میخورم
ادامه هلو انجیری خورون
امان از این پسر