بازم مهمونی
نفسم
سلام امروزم قراره بریم مهمونی اونم خونه عمو حسین دیشب تا سحر نخوابیدی اماساعت 5بود که خسته شدی ولالا کردی ظهر بود که بیدار شدی ومنم بیدار کردی اما حالت اصلا خوب نبود برات حریره بادوم درست کردم با بی میلی خوردی یه کم بازی کردی ودوباره خوابیدی منم از فرصت استفاده کردم ولباساتو شستم بابایی اومد نگهت داشت منم رفتم حمام الانم ساعت 6:30بعدازظهره شما تو نعنو نغ میزنی ومنم کنارت دارم برات خاطره مینویسم میرم مهمونی بر می گردم بازم برات می نویسم.
تا نزیک افطار خواب بودی منم کارامو می کردم وقتی بیدار شدی سریع برات فرنی درست کردم بهت دادم لباساتو پوشوندم حاضر شدیم که بریم استفراغ کردی روی لباسات منو میگی حرصم دراومده بود.
تا خونه عمو رسیدیم اذان داده بودن. شما رفتی بالا پیش مردا ومنم رفتم پایین .افطاری جوجه بودو کباب وفسنجون همراه با تشریفات.بعد از افطار نماز خوندیم وتا ساعت11 اونجا بودیم.شما هم بیشتر پیش مردا بودی .وقتی بر می گشتیم بابایی تعریف میکرد که چه پسر خوبی بودی و دل از همه برده بودی.
بعد از مهمونی رفتیم حرم بعد هم یه سر خونه مامانی و بعد با عمو رضا وراحله اینا رفتیم جمکران .شب بعدش یعنی دیشبم رفتیم پارک کلی خوش گذشت و خندیدیم. امشبم که شب جمعه ست قراره بریم پارک و تا سحر بشینیم.حال شما بهتره اما خوب خوب نشدی از دندونم خبری نیییست.
این منم تو پارک روی خربزه