محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

فندق مامان حسام کوچولو

سمنو پزون عمو علي

1392/10/2 0:07
1,372 بازدید
اشتراک گذاری

خوشگلم

امسال  عمو علي سمنو نذر داشتن شب دوم ماه صفر نذرشون رو ادا كردن. برنامه شون با روضه هاي ماماني يكي شده بود منم يه پام خونه ي ماماني بود يه پام خونه ي عمو اينا. شما هم بيشتر خونه خاله اعظم بودي.

شب براي ريشه صاف كردن رفتيم همه سراغ تو رو مي گرفتن. ساعت 11 بود كه با امين آورديمت خونه ي عمو. تا ساعت 2 اونجا بوديم. و شما هم توي بغل دايي جواد(برادر زن عمو) بودي. و به كارهاشون نظارت مي كرديخنده. صبح هم فتيم خونه ماماني تا يه كم كمك ماماني بكنيم از اونجا دوباره برگشتيم خونه ي  عمو.بعد از ناهار برگشتيم خونه ي ماماني. روضه كه تموم شد من رفتم خونه ي عمو و شما رفتي خونه ي خاله.

خاله اعظم رو مجبور كرده بودي تا برات پيتزا بخره. شب پر از شيطنتي براي خودت رقم زدي و خاله و بچه ها رو خسته كردي.از بس همه سراغت رو گرفتن آخر شب بابايي اومد دنبالت و اومدي خونه ي عمو علي. از اونجايي كه شب قبل شيما بهت گفته بوذ فردا شب بيا بهت كباب بدم تا از در اومدي تو به شيما گفتي من كباب مي خوام برات كباب آوردم گفتي پس دلسترش كو؟؟؟؟؟؟؟؟ اطرافيانمون زدن زير خنده.

بعد از دم كردن سمنو اومديم خونه شما كه از خستگي توي ماشين خوابت بردNight. من و بابايي هم خيلي خسته بوديم و زود خوابمون برد.

برات بگم از سمنو كه خيلي خوشمزه بود دستشون درد نكنه انشالله كه حضرت زهرا مزدشون رو بده.

و اما بگم از روزانه ي شما:

توي اين روزا براي خودت شعر مي خوني، روضه مي خوني و كاري كه جديدا ياد گرفتي اينه كه تا اذيتت مي كنم دستت رو مي زاري كنار گوشت مثلا به خاله زنگ زدي و شكايت منو بهش مي كني بعدش مي گي: به اعظم جونم گفتم.

از پله هاي خونه كه پايين مي ريم دستت رو به نرده ها مي گيري و مي گي نرده ولم كن بزار برم ، به زور ميام دستت رو از نرده جدا مي كنم بعدش مي زني به نرده و مي گي: بي ادب ديگه دوستت ندارم.

بهت مي گم اسمت چيه ؟ مي گي آقا حسام.چند روز پيش خونه ي خاله داشتي سويشرتت رو از تنت در مي آوردي فاطمه بهت گفت به به چه پسر با شعوري. بهش گفتي من با شعور نيستم من آقا حسامم.

و كلي شيطونياي ديگه كه يادم نمياد برات بنويسم.

عزيزم با گذشت روزاي زندگي مون بيشتر و بيشتر بهت عشق مي ورزم و حاصل اين عشقم رو توي چشماي تو و بابايي مي بينم.http://sheklake-2020arosak.blogfa.com/

    زبانکده محصلدوستتون دارم به قول خودت دوتاااااااااااااااااااااااازبانکده محصل

بفرماييد عكس:

         عكس

                                              

         عكس

                                              

         عكس

بعدا نوشت:

محمد پارسا تمام شب رو كنار عمو علي و عمو رضا ريشه چرخ مي كرد.و يا ريشه ها رو مي خورد.  سمنو پزون خونه ي عمو حسين هم كه مصاف با اربعين بود يعني 8 روز بعد از پرواز پارسا انجام نمي شه. چون همه به ياد 20روز پيش كه عمو علي سمنو مي پخت و كارهاي سمنو رو با پارسا انجام مي دادن مي افتن.

خونه عمو علي مي گفت من رئس اين ريشه هامگریه

خدايا خودت به هر دو خانواده صبر بده خيــــــــــــــلي سخته.

                          محمد پارسا

     

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مامان حدیثه سادات
24 آذر 92 15:23
بچم کلی مریضه. از احوالپرسی تو..... اون شب که خونتون بودم گفتم دارم میبرمش دکتر گوارش چون یبوست داره. دکتره اینقدر منو دعوا کرد که چرا بچه رو زود تر نیاوردی. وااااااای گفت وضعش بده. چندتا شیشه روغن پارافین بهم داد با یه پمپ که هر روز یه شیاف بهش بزنم بعدش هم این پمپ رو پر از روغن کنم و داخل مقعدش کنم. وااای مریم نمیدونی بچم چه گریه هایی میکرد. با کلی دیگه شربت و پودر و قرص و اینا. همه اینا به کنار بچم خییییییلی وقته سرما خورده. چهار دفعه دکترش برده بودم هیچ فایده ای نداشت. چند روز پیش دیگه خیلی تب کرد نصفه شب ساعت دو بردیمش بیمارستان کودکان. ولی اونم بی فایده. نمیدونم دکترش کاه خورده بود. میگم بچم تب داره آمپول ضد سرفه بهش داد. نامرد دیشب ساعت دوازده و نیم بردمش دکتر پهلوانی. سیداحمد شروع کرد به شکایت کردن که چرا این همه دکتر بردیمش خوب نشده و اینا.. خلاصه دکتره هم حساب کار دستش اومد داروهاای برامون نوشت که اصلا گیر نمیاد با کلی دو دو کردن اینور و اونور خلاصه امروز ظهر تونستیم بگیریم. وااای چقدر دارو... دوتا آمپول دونوع قرص سه تا شربت خارجی بزرگ با یه داروس ساختگی که فقط مخصوص بیماری های بستری هست. ما نامه از دکتر بردیم بیمارستان اون دارو رو بهمون دادن. دعا کن خوب بشه تو رو خدا دیگه طاقت ندارم.
مامان حدیثه سادات
24 آذر 92 15:24
آقا حسام جیگرتو بخــــــــــــــــــــــــــــــــورم. شیرین زبونیات منو کشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــته!!!!!!!!
خواهر فرناز
24 آذر 92 18:16
سلام مریم جونم صبح اومدم وبت هر کاری کردم نشد نظر بذارم وای از دست حسام با این شیرین کاریاش بیچاره خاله اعظم کلی اذیتش کرده بودی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟! کلی از دستت خندیدم خاله عزیزم میبوسمت قربون محبتت شما لطف داري
مامان مهزيار
25 آذر 92 8:31
به به چه پسري به قول مهزيار: پسر نازو پسر ناز پسر يه غنچه باز پسر با پدرش رفيق و دمساز
مامان حسام کوچولو
پاسخ
حسام هم اين شعرو بلده
مامان شهراد
25 آذر 92 12:06
آقا حسام مرد شده دیگه
مامان حدیثه سادات
29 آذر 92 2:03
روحش شاد و یادش گرامی..
مامان حسام کوچولو
پاسخ
ممنون عزيزم
خواهر فرناز
29 آذر 92 13:25
وای خدای من خدا به خانواده اش صبر بده میدونی مریم جون پارس طاقت دوری بابا حاجی را نداشته برای همین پر کشیده ورفته پیش اون احتمالا همون شب سرماخورده یه چیز بگم بهش امپول پنی سیلین زدند؟ اخه چندنفررا شنیدم این چند وقته به خاطر زدن پنی سیلین فوت شدند بزرگ وکوچیکم نداره شاید از پنی سیلین بوده خواهش میکنم به خانواده بگین به هیچ عنوان رفتن دکتر امپول انتی بیوتیک نزنند چینی شده وشوک فوری میده میبوسمتون
مامان حسام کوچولو
پاسخ
علتش رو براتتوي وبت توضيح دادم. چشم حتما ياد آوري مي كنم