درد دل مادرانه
عسلم
اینو برات می نویسیم تا وقتی بزرگ شدی بخونی و بدونی که ما تو را با عشق و محبت بزرگ کردیم تو هم چند روز زندگی را بر ما سخت مگیر:
اگر در هنگام صحبت با تو مطالبی را زیاد تکرار می کنم حرفم را قطع نکن و به من گوش کن.
هنگامی که تو خردسال بودی من یک داستان را برای تو بارها وبارها می خواندم تا تو به خواب بروی.
اگر نمی توانم خودم لباسهایم را بپوشم صبور باش و زمانی را به خاطر بیاور که من ساعت ها از عمر خود را صرف اموزش همین موارد به تو کردم.
هنگامی که ضعف مرا در تکنولوژی جدید می بینی با نگاه تمسخر آمیز به من نگاه نکن.
من به تو چیزهایی آموختم چگونه بخوری،چگونه لباس بپوشی و چگونه با زندگی مواجه شوی.
هنگامی که پاهای خسته ام به من اجازه راه رفتن نمی دهند دستانت را به من بده همانگونه که در کودکی اولین گامهایت را به کمک من برداشتی.
اگر روزی به تو گفتم نمی خواهم بیش از این زنده باشم ناراحت نشو روزی خواهی فهمید که من چه می گویم.
تو نباید از اینکه مرا در کنار خود می بینی احساس غم،خشم و ناراحتی کنی، تو باید در کنار من باشی و مرا یاری دهی همانگونه که من تو را یاری کردم تا زندگیت را آغاز کنی.مرا یاری کن در راه رفتن.
مرا با عشق و صبوری یاری ده تا زندگی ام را به پایان ببرم.
من نیز پاداش تو را با لبخندی که همواره داشته ام ،خواهم داد...........