اولین روزهای ماه خدا
نفسم
5روز از ماه رمضان رو پشت سر گذاشتیم ومن فقط یه روزه نگرفتم همه بهم چیز میگن اما خیلی دوست دارم بگیرم.
اندر احوالات این چند روز
از شب اول ماه با بابایی رفتیم حرم زیارت وبا هم تصمیم گرفتیم هرشب ماه رمضان بیایم حرم انشالله.به نیت براورده شدن حاجات همه وخودمون.
شب اول افطار خونه مادر بودیم.شب دوم خونه مامانی شب سوم خونه خودمون وشب چهارم وپنجم هم خونه مامانی که البته شبا هم همون جا می خوابیدیم.وفردا شب هم معصوم خانم دختر عمو حسین به افتخار دنیا اومدن نی نی ش دعوتمون کرده رستوران و بعد هم خونه مولودی دارن.
دیشب هم یعنی سه شنبه شب با عمو رضا و خانومش رفتیم جمکران.
بابایی یه سرما خوردگی کوچولو گرفت اما چون دکتر نرفت بدتر شد.وفکر کنم شما هم ازش واگیر کردی هم ابریزش بینی داری وهم بی حالی.البته شایدم به خاطر در اوردن دندون باشه ولی اگر بخوای مریض بشی میرم خونه مامانی میمونم . میدونی که من طاقت مریضی شما رو ندارم.
قربونت برم دیگه خیلی خوب چهار دست وپا می ری وهمه کاراتو با جیغ زدن از پیش میبری که این اصلا خوب نیست مثلا امشب تا سفره افطار پهن شد شما شروع کردی به جیغ زدن من که نفهمیدم چی خوردم مامانی طفلک یه کم نگهت داشت تا من افطار کردم.
وااااااااااااااای از این جیغ زدنای نی نی.