شيطنت
خوشگل من
ديروز ماماني و باباجون شكري همراه با خاله اعظم و آجي ماجيا رفتن مشهد خوش به سعادتشون. اين اولين سفريه كه خاله داره تنها بدون عمو ميره مخصوصا اينكه آخرين سفرش با عمو هم با عمو مشهد بوده.
خدايا بهشون كمك كن.
حالا برات بگم از دسته گلات. ديروز خيلي بهونه شونو مي گرفتي. نزديك ظهر كه داشتم برنج دم مي كردم دستتو زدي به قابلمه و يه كم سوخت . گريه مي كردي و براي همشون تعريف مي كردي.
بعد از ظهر هم خاله فاطي و داداشا اومدن خونمون. كنار تلوزيون داشتي مي دويدي كه پات خورد به دستمال كاغذي و لوپت رفت توي ميز و سياه شد. بازم گريه كردي اما چون خاله و داداشا اينجا بودن زودتر يادت رفت. شب هم چون شب ميلاد امام رضا بود رفتيم يه دوري بيرون زديم و رفتيم خونه عمو علي.از زن عمو خواستي كه جعبه آچاراشونو برات بياره بعد هم زن عمو رو پيش خودت نشونده بودي و توي جعبه رو نگاه مي كردي و مي گفتي زن عمو چي داري؟؟ امين برات راني آورد شيما جون بهت گفت: حسام جون به منم مي دي؟ يه كم فكر كردي و گفتي تو آب بخور.
اينم چند تا عكس از اين روزاي شما:
ميييييي جان (پستونك) دوبل
حسام كوچولو عاشق شربته
خستگي بعد از خوردن شربت
نماز اول وقت
ذكر بعد از نماز
قبول باشه گل پسرم
و حالابازي بعد از نماز
پسرم در اين فكره كه چطور اي پنگوئن ها مي رن بالا