تولد قند عسلم
عزيزم
امروز يه روز قشنگ براي هر 3 نفرمون بود. اول اينكه مادر جون آنژي كردن و به سلامت به خونه اومدن و دوم اينكه تولد نفسم بود.
خوشگلم امسال به خاطر عزيزاي از دست رفتمون نشد مثل پارسال برات تولد مفصل بگيرم. فقط يه تولد كوشولو برات گرفتم تا بدوني كه توي سخت ترين روزاي زندگي مون هم شيرين ترين روزها رو از ياد نمي بريم.
يادش به خير 18 مهر سال 90 توي اين ساعات داشتم درد مي كشيدم. چه سخت بود اما 20 دقيقه به 10 شب برام شد قشنگ ترين ساعت زندگيم.
تولدت مبارك عزيزم
گل پسرم توي اين دوسال روزاي تلخ و شيريني رو با هم سپري كرديم. يه روزاي بود كه اصلا نمي دونستم چكارت كنم و سريع ميرفتم خونه ماماني. يه روزايي از بس شيرين كاري مي كردي. يه روزايي اصلا حريفت نمي شدم، يه روزايي بود كه مريض بودي و منم نگران، يه روزايي وقتي خواب بودي مدتها بهت نگاه مي كردم و باورم نمي شد كه تو بچه ي من باشي و به اين فكر مي كردم كه چقدر دوستت دارم.و خيلي روزاي ديگه. دوسال دركنارم بودي و تكاملت رو با چشماي خودم ديدم خدايا شكرت به خاطر تمام مهربونيات و به خاطر اين پدر و پسري كه من دارم جفتشون عشق من هستن. و جفتشون همه ي دنياي من هستن. و در يك كلام اگر نباشن نيستم.
بازم مي گم گلم تولدت مبارك.
اين عكس پسرمه بعد از لحظه ي تولد
و حالا شدي يه خوشگل و شيطوني كه حريفت نمي شم.
از صبح كه بيدار شدي برات تولدت مبارك مي خوندم شب هم بعد از اينكه يه تولد كوشولو برات گرفتيم يه سر رفتيم خونه مادر و بعد هم رفتيم خونه ماماني. از اونجا هم برديمت رنگبن كمان(شهر بازي) و بعد هم شام مفصل مهمون بابايي بوديم.
ظهر بابايي با كيك و شمع اومد اسرار كردي كه همون موقع شمع برات روشن كنيم . ما هم به حرفت گوش داديم و روشن كرديم شب هر چي مي گشتيم شمع رو پيدا نمي كرديم . وقتي از پيدا كردنش نااميد شدي گفتي مامان جون ظهر كه فوتش كردم تولدم مبارك شد. ما رو مي گي ضعف كرديم از خنده.
حالا عكساشو ببين:
براي تك تك شون خيلي وقت گذاشتم چون اصلا اهل عكس انداختن نيستي.
اين لباس رو برات كاظمين خريدم
گذر عمر
گذر عمر با يه تيپ ديگه
آخ جون فشفشه
با هزار التماس و وعده ي برف شادي منتظري تا عكس بياندازم و فرار كني
عاشق فشفشه اي
چند ثانيه اي محو فشفشه بودي و از جات تكون نخوردي
اگر گفتيد وقت چيه؟ بله فوت كردن شمع تولد
مي گي فوت كردم تموم شد
اينم فوت كردن شمع بدون كت
كيك تولد ي كه حسام جون برش بزنه خوردنيه
اجازه بديد مزه اش رو بچشم
از بس خوبه انگشتم هم دارم مي خورم
تبريك تولد بابايي به آقا حسام
چند تا بوس باباجون
دنباله ي تولد خونه ماماني
داداش جون علي برام برف شادي زد وحالا من براش مي زنم
ديگه وقتشه كه بريم رستوران و بابايي رو توخرج بياندازيم
از بس شلوغ بود و خانمه پشت ميكرفون شماره ها رو اعلام مي كرد يه كم ترسيده بودي
توي رنگين كمان (شهر بازي) خيلي سر و صدا بود و تو اصلا خوشت نيومد و دوست نداشتي بشيني روي اسباب بازي ها بالاخره نشونديمت اما سريع بلند مي شدي.
روي اين الاغه كه چند ثانيه بيشتر نشستي
اما از اين بدت نيومد و دو دور بازي كردي
امان از اين شازده پسر
من و بابايي همه ي تلاشمون رو براي خاطره انگيز شدن اين روز براي تو كرديم. انشالله كه تو هم خوشت اومده باشه.
و اين عكس حاصل زحمت فاطمه جون خواهر فرناز عزيزه كه زحمت كشيدن و براي تولدت درست كردن. فاطمه جون دست گلت درد نكنه خيـــــــــــــــلي قشنگ شده.