تولد باباجون
خوشگل من
بالاخره انتظارمون به پايان رسيد وتولد بابايي اومد. منم كه از چند روز پيش مدام به اين فكر مي كردم كه چكار كنم كه بابايي خوشحال بشه، به اين نتيجه رسيدم كه براش كفش بخرم و يه جشن كوچولوي 3 نفره بگيريم.البته بگم كه كيك هم خودم درست كردم.
شب خيلي خوبي بود و به هر سه مون خوش گذشت. بابايي كه از پله ها بالا اومد براش مي چرخيدي و تولدت مبارك مي خوندي.براي بابايي فشفشه روشن كرديم، شمع روشن كرديم، كيك خورديم، شام هم در كنار هم چيپس و پنير خورديم خيلي خوشت اومده بود.
براي بابايي
عزيز دلم همسر مهربانم مي دونم كه خيلي برامون زحمت مي كشي،و ما هم تورو خيلي اذيت مي كنيم اما بدون كه قدر دان زحماتت هستيم و خيــــــــــــــــــــــــــــــــــلي زياد دوستت داريم.
از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت
امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق
خود را در پستوی زمان تنها حس نمیکنم . . .
تولدت مبارک
توي اين عكسا بابايي هنوز نيومده و ما مجبور بوديم بريم توي اتاق تا شما تزيينات رو خراب نكني
اينم اوضاع كمد و اتاق
بفرماييد عزيزم
ديگه چرا توي كشو؟؟؟؟؟؟؟؟
اي خداااااااااااااا
پايين عكسا پر از وسايل و لباسايي هست كه شما از توي كمدت بيرون ريختي
و اما تولد...
چه لذتي بردي عسلم
عاشق برف شادي هستي
شمع و كي فوت كرد؟؟؟؟؟؟؟؟
واما هديه آقا حسام
يه آستين حلقه ي مارك
و هديه ي خودم
يه جفت كفش
بقيه عكسا اعم از بريدن كيك و پوشيدن حلقه اي بابايي براي وبلاگ مناسب نبود پسرم توي عكساي خونمون ببين
راستي عكس ژله اي كه تازه ياد گرفتم رو هم ببينيد كه امشب براي دومين بار درست كردم.
عزيزم بازم تولدت مبارك. خوشحالم كه در كنار ما هستي.