مامان جونم تولدت مبارك
عزيزم
امروز يعني 8 دي ماه تولد من بود.
صبح الهام جون يكي از دوستاي دوره ي مدرسه م با دخمل گلش اومدن خونمون كه هم من خوشحال شدم هم شما.
عصر هم با همديگه رفتيم خونه ي عمو علي روضه كه شما حسابي اونجا تركوندي و اذيتم كردي. بعد از روضه هم بابايي اومد دنبالمون و ما رو گذاشت خونه دايي حميد. ساعت 10 هم اومد دنبالمون و اومديم خونمون.
بابايي يواشكي برام كيك و گل خريده بود كه من با ديدنش خيلي ذوق كردم و يه تولد مختصر 3 نفره گرفتيم.
انشالله صبح زود ماماني اينا هم از كربلا ميان.
حالا بگم از شيطنت هاي شما:
وقتي از پله ها مي ري پايين دستت رو به نرده مي گيري يه وقتايي دستت رو محكم مي گيري به نرده و مدام مي گي نرده ولم كن مي خوام برم من ميام و به زور دستت رو از نرده جدا مي كنم. يكي مي زني به نرده و مي گي بي ادب.
امروز بعد از اينكه كل اسباب بازي هات رو جمع كردم و گذاشتم توي سبد تا اومدم سبد رو بردارم كجش كردي دوباره ريختي زمين منم زدم زير گريه. چند بار گفتي مامان جون جمع مي كنم گريه نكن غصه نخور. وقتي ديدي فايده نداره گفتي غصه نخور يا كريم مخلصتم چاكريم. منم تو همون حال گريه خنده م گرفت و بغلت كردم.
كلمه ها خوب ادا مي كني. شعراي مختلفي ياد گرفتي و مي خوني. اما هنوز خوب غذا نمي خوري منم حرص مي خورم.
عكساي شب تولد رو شرمنده نمي تونم بزارم. اما چند تاش رو مي شه گذاشت.
گلي كه همسر عزيزم برام خريده بود من خيلي ازش خوشم اومد.
يه عكس قشنگ نمي زاري ازت بگيريم