محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

فندق مامان حسام کوچولو

3ماهگی نی نی

 نفسم وقتی وارد ماه سوم شدی بردمت پیش دکتر دانشمند.وزنت 5.660 شده بود. فقط 200گرم اضافه کرده بودی. دکتر ازوزنت راضی نبود.به خاطر بازیگوشی زیادت شیر نمیخوردی وهمین سبب شدکه تو این ماه زیاد وزن نگیری.دکتر میگفت بهش شیر خشک بده اما من گوش نکردم وباهر ترفندی بود با شیر خودم سیرت می کردم.اما می فهمیدم زیاد وزن نمی گیری.خیلی جوش میکردم... چه عروسکایی......                                              ...
25 شهريور 1392

اومدم خونه

تا ظهر روز سه شنبه بیمارستان بودیم وقتی اومدیم خونه بابا به افتخار ورودمون گوسفند کشت ودوتایی رفتیم حمام . بعداز ظهر هم خاله ها وعمه ها به دیدنمون اومدن .شب هم شوهر خاله فاطی(عمو حسین) برام کیک و شمع صفر خریدوبرام تولدگرفتن. اینطوری اولین روز زندگی من گذشت.               ...
25 شهريور 1392

تولد دردونه

                                                 یکی بود یکی نبود زیر این سقف کبود وقتی ١٨روز از اولین ماه مدرسه گذشته بود یه پسر بچه به دنیای ادم بزرگا پا گذاشت. اون گریه میکرد اما همه خوشحال بودن از ورودش اون کسی نبود جز محم د حسام مامان                               &nb...
25 شهريور 1392

میوه زندگی و حاصل عشقمون

وای چه لحظات سخت وشیرینی سپری شد تا تو الان اینجا وتوی این خواب نازی.    پســـرم، برگ گلــــم، غنچه ی خوشرنگِ دلــــم، دست خود را حلقه کن برگردنـــــم، خنده زن بر چشمهای خستـــه ام، عشق تو آواز صبح زندگیســـت، مهر تو آغاز لطف و بندگـی اســـت، سر گذار برشانه هایِ مـــــادرت، بوسه زن بر گونه هایِ زردِ مــن، خانه ام سبز از صدای شادِ توســت، مادرت مست از نوازشهـایِ توســـــت.                               ...
25 شهريور 1392

40روز خونه مامانی

        گل پسرم تا روز چهلم شما ما خونه مامانی بودیم.20روزت که بود یعنی روزدوم ماه ذی الحجه برات مولودی گرفتیم .    25روز از تولد شما گذشته بود که من و بابایی شما رو پیش مامانی گذاشتیم ورفتیم عروسی پسر عمو حسین(هادی) .جات خیلی خالی بود همه سراغتو میگرفتن . دقیقا روز چهلم شما مامانی وباباشکری با عمه عصمت رفتن مشهد وماهم اومدیم خونمون  ومن موندم ویه شازده پسر... روز مهمونی خودت    یادبود  تولدم ...
25 شهريور 1392

2ماهگی نی نی

                     عسلم بعد از تولد شما زندگیمون خیلی شیرین تر شده اما خونمون شده بازار شام. هیچی سر جای خودش نیست.اصلا به کارام نمیرسم.هنوز یاد نگرفتم با حضور شما با کارام چطور کنار بیام. اولین روزی که وارد دو ماه شدی با مامانی رفتیم تا شما واکسن بزنی.اون روز وزنت5.460گرم بود. بعد از زدن واکسن یه کم گریه کردی اما اروم شدی.3روز خونه مامانی موندیم چون میترسیدم بیام خونه تب کنی اماشب سوم اومدیم خونه وبازم من موندم ویه شازده...   ...
25 شهريور 1392

تولد مامان

حسام وباباش برا مامان تولد میگیرن 8دی تولد من، بابایی باشما زحمت کشیدین وبرای من تولد گرفتین. من وشما خونه مامانی بودیم وقتی اومدیم بابابرامون کیک گرفته بود.یه دوربین فیلمبرداری هم هدیه تولدم بود .حسام مامان هم کل پس اندازشو برای مامانش یه دستبند خرید.شام هم رفتیم رستوران خادم. برای اولین بار بود که شما رستوران میرفتی. شب خیلی خوب وخاطره انگیزی رو با هم گذروندیم .دست جفتتون درد نکنه.                                     ...
25 شهريور 1392

من علی اصغر شدم

  حسام ماما ن ع لی اصغر میشه                                            عسلم برای شما اولین ماه محرم هم رسید وروز هفتم ماه محرم لباس علی اصغر تنت کردیم وبردیمت حرم.خیلی فضای معنوی وپر شور وحالی بود.خدا همه بچه های دنیا رو به پدر ومادراشون به برکت جان علی اصغر 6ماهه امام حسین ببخشه.انشاالله.             ...
25 شهريور 1392

مامان حسام عمه جونی میشه

گلم بالاخره صبر وتحمل نی نی دایی  تموم شد وروز 26 دی پاهای خوشگل شو گذاشت توی این دنیا  .نمی دونی چه قدر با نمک بود خیلی هم پر مو.به خاطر زردی زیادش چند روز توی بیمارستان موند وقتی هم خونه اومد کاملا خوب نشده بود 2ربیع الاول خونه مامانی براش مولودی گرفتیم .خیلی مزه خوبی داره عمه شدن حالا میفهمم عمه ها چقدر بچه های برادرشونو دوست دارن.نی نی دایی برعکس شما خیلی از حمام خوشش نمیومد.             ...
25 شهريور 1392